فرهنگ عمید

<hr> مترادف مبین : آشکارکننده، آشکار، روشن، هویدا، واضح، روشنگر | بیانگر، بیان کننده، نشان دهنده، نشانگر <hr> برابر پارسی : بازگوکننده، آشکارکننده، روشنگر، گویا

مترادف مبین : آشکارکننده، آشکار، روشن، هویدا، واضح، روشنگر | بیانگر، بیان کننده، نشان دهنده، نشانگر برابر پارسی : بازگوکننده، آشکارکننده، روشنگر، گویا

مبین

متاب

متابع

<hr> مترادف متابعت : اتباع، اطاعت، اقتفا، پیروی، تبعیت، تمکین، دنباله روی، پیروی کردن، متابعت کردن <hr> برابر پارسی : پیروی، دنباله روی، فرمانبرداری

مترادف متابعت : اتباع، اطاعت، اقتفا، پیروی، تبعیت، تمکین، دنباله روی، پیروی کردن، متابعت کردن برابر پارسی : پیروی، دنباله روی، فرمانبرداری

متابعت

<hr> مترادف متابولیسم : سوخت وساز بدن ، فروساخت، آنابولیسم و کاتابولیسم، جذب و تجزیه و تحلیل مواد

مترادف متابولیسم : سوخت وساز بدن ، فروساخت، آنابولیسم و کاتابولیسم، جذب و تجزیه و تحلیل مواد

متابولیسم

<hr> مترادف متاثر : افسرده، اندوهگین، پریشان، غمگین، متالم، مغموم، ملول، اثرپذیر، تحت تاثیر <hr> برابر پارسی : دل آزرده

مترادف متاثر : افسرده، اندوهگین، پریشان، غمگین، متالم، مغموم، ملول، اثرپذیر، تحت تاثیر برابر پارسی : دل آزرده

متاثر

متاجر

<hr> مترادف متاخر : اخیر، تازه، جدید، پس مانده، عقب افتاده، واعقب افتاده، واپس مانده، درنگ کننده، تأخیرکننده <hr> متضاد متاخر : متقدم <hr> برابر پارسی : ( متأخر ) سپسین

مترادف متاخر : اخیر، تازه، جدید، پس مانده، عقب افتاده، واعقب افتاده، واپس مانده، درنگ کننده، تأخیرکننده متضاد متاخر : متقدم برابر پارسی : ( متأخر ) سپسین

متاخر

<hr> مترادف متادب : ادب آموخته، فرهیخته، مودب

مترادف متادب : ادب آموخته، فرهیخته، مودب

متادب

<hr> مترادف متاذی : آزرده، اذیت دیده، رنجه، معذب

مترادف متاذی : آزرده، اذیت دیده، رنجه، معذب

متاذی

<hr> مترادف متارکه : بیزاری، جدایی، طلاق ، رهایی ، وقفه <hr> متضاد متارکه : ازدواج، اسارت، ادامه، تداوم <hr> برابر پارسی : جدایی

مترادف متارکه : بیزاری، جدایی، طلاق ، رهایی ، وقفه متضاد متارکه : ازدواج، اسارت، ادامه، تداوم برابر پارسی : جدایی

متارکه

<hr> مترادف متاسف : پژمان، پشیمان، حزین، متلهف، محزون، مغموم، نادم <hr> متضاد متاسف : خوشحال <hr> برابر پارسی : دریغ مند

مترادف متاسف : پژمان، پشیمان، حزین، متلهف، محزون، مغموم، نادم متضاد متاسف : خوشحال برابر پارسی : دریغ مند

متاسف

<hr> مترادف متاسی : تابع، پیرو، تاسی جو

مترادف متاسی : تابع، پیرو، تاسی جو

متاسی

<hr> مترادف متاع : اثاثه، اروس، تنخواه، جنس، کالا، مال التجاره <hr> برابر پارسی : کالا، کاله، بار و بنه

مترادف متاع : اثاثه، اروس، تنخواه، جنس، کالا، مال التجاره برابر پارسی : کالا، کاله، بار و بنه

متاع

متاعب

<hr> مترادف متافیزیک : مابعدالطبیعه، ماوراء الطبیعه، حکمت الهی، الهیات

مترادف متافیزیک : مابعدالطبیعه، ماوراء الطبیعه، حکمت الهی، الهیات

متافیزیک

<hr> مترادف متالم : المناک، دردمند، اندوهگین، دلخور، دلگیر، متاثر <hr> متضاد متالم : مشعوف

مترادف متالم : المناک، دردمند، اندوهگین، دلخور، دلگیر، متاثر متضاد متالم : مشعوف

متالم

<hr> مترادف متاله : حکیم، عارف، متصوف، زاهد، عابد

مترادف متاله : حکیم، عارف، متصوف، زاهد، عابد

متاله

متامل

متامورفوز

متان

<hr> مترادف متانت : سنجیدگی، سنگینی، وقار، وقر، اهسته کاری، استواری، نیرومندی <hr> برابر پارسی : والایی، فرمندی، سنگینی

مترادف متانت : سنجیدگی، سنگینی، وقار، وقر، اهسته کاری، استواری، نیرومندی برابر پارسی : والایی، فرمندی، سنگینی

متانت

متانی

<hr> مترادف متاهل : خانه دار، زن دار، همسردار <hr> متضاد متاهل : عزب، مجرد <hr> برابر پارسی : همسردار، پورمند

مترادف متاهل : خانه دار، زن دار، همسردار متضاد متاهل : عزب، مجرد برابر پارسی : همسردار، پورمند

متاهل

متأمل

متأکد

متاکد

<hr> مترادف متبادر : شتابان، پیشی گیرنده، وارد به ذهن، خاطر

مترادف متبادر : شتابان، پیشی گیرنده، وارد به ذهن، خاطر

متبادر

<hr> مترادف متباعد : بعید، دور، واگرا

مترادف متباعد : بعید، دور، واگرا

متباعد

<hr> مترادف متباین : جدا، متفاوت، متمایز، مخالف <hr> متضاد متباین : متشابه، مترادف، متماثل <hr> برابر پارسی : نا برابر، ناهمسو، ناهمگون

مترادف متباین : جدا، متفاوت، متمایز، مخالف متضاد متباین : متشابه، مترادف، متماثل برابر پارسی : نا برابر، ناهمسو، ناهمگون

متباین

متبتل

<hr> مترادف متبحر : استاد، دانا، دانشمند، آگاه، زبردست، کاردان، ماهر، متخصص، وارد، ورزیده <hr> متضاد متبحر : ناشی <hr> برابر پارسی : زبردست، چیره دست، کاردان، کارشناس

مترادف متبحر : استاد، دانا، دانشمند، آگاه، زبردست، کاردان، ماهر، متخصص، وارد، ورزیده متضاد متبحر : ناشی برابر پارسی : زبردست، چیره دست، کاردان، کارشناس

متبحر

متبدد

متبدل

متبرع

متبرم

<hr> مترادف متبرک : خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون <hr> متضاد متبرک : شوم

مترادف متبرک : خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون متضاد متبرک : شوم

متبرک

<hr> مترادف متبرکه : متبرک، باقداست، قدسی

مترادف متبرکه : متبرک، باقداست، قدسی

متبرکه

<hr> مترادف متبسم : باسم، خندان، لبخندزنان، شادان، شادمان، مبتهج، مشعوف <hr> متضاد متبسم : گریان <hr> برابر پارسی : خندان لب

مترادف متبسم : باسم، خندان، لبخندزنان، شادان، شادمان، مبتهج، مشعوف متضاد متبسم : گریان برابر پارسی : خندان لب

متبسم

<hr> مترادف متبع : تابع، پیرو <hr> متضاد متبع : متبوع

مترادف متبع : تابع، پیرو متضاد متبع : متبوع

متبع

متبلد

<hr> مترادف متبلور : بلورشده، بلورین، تبلوریافته <hr> برابر پارسی : بلور شده، درخشان، روشن

مترادف متبلور : بلورشده، بلورین، تبلوریافته برابر پارسی : بلور شده، درخشان، روشن

متبلور

<hr> مترادف متبوع : پیروی شده، اطاعت شده، تبعیت شده <hr> متضاد متبوع : تابع

مترادف متبوع : پیروی شده، اطاعت شده، تبعیت شده متضاد متبوع : تابع

متبوع

متبین

متتابع

<hr> مترادف متتبع : پژوهشگر، پژوهنده، جست وجوگر، متفحص، محقق، طالب، جوینده <hr> برابر پارسی : پژوهنده

مترادف متتبع : پژوهشگر، پژوهنده، جست وجوگر، متفحص، محقق، طالب، جوینده برابر پارسی : پژوهنده

متتبع

<hr> مترادف متجاسر : جسور، خودسر، بی پروا، درازدست، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش، متجاوز، متعدی، متمرد، معتد، نافرمان، یاغی <hr> متضاد متجاسر : مطیع <hr> برابر پارسی : سرکش، گردنکش

مترادف متجاسر : جسور، خودسر، بی پروا، درازدست، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش، متجاوز، متعدی، متمرد، معتد، نافرمان، یاغی متضاد متجاسر : مطیع برابر پارسی : سرکش، گردنکش

متجاسر

<hr> مترادف متجانس : سازگار، شبیه، متشابه، مشابه، همانند، همگون <hr> متضاد متجانس : نامتجانس، ناهمگون <hr> برابر پارسی : همتا، همسان، همانند، همگن

مترادف متجانس : سازگار، شبیه، متشابه، مشابه، همانند، همگون متضاد متجانس : نامتجانس، ناهمگون برابر پارسی : همتا، همسان، همانند، همگن

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید