فرهنگ عمید

<hr> مترادف ناموجه : بی جا، توجیه ناپذیر، غیرقابل قبول، نامعقول، نپذیرفتنی <hr> متضاد ناموجه : موجه <hr> برابر پارسی : نپذیرفتنی، نا بجا

مترادف ناموجه : بی جا، توجیه ناپذیر، غیرقابل قبول، نامعقول، نپذیرفتنی متضاد ناموجه : موجه برابر پارسی : نپذیرفتنی، نا بجا

ناموجه

<hr> مترادف نامور : اسمی، بنام، سرشناس، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامی <hr> متضاد نامور : گمنام

مترادف نامور : اسمی، بنام، سرشناس، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامی متضاد نامور : گمنام

نامور

<hr> مترادف ناموری : اشتهار، شهرت، نامبرداری، نامجویی <hr> متضاد ناموری : گمنامی

مترادف ناموری : اشتهار، شهرت، نامبرداری، نامجویی متضاد ناموری : گمنامی

ناموری

<hr> مترادف ناموزون : خشن، زمخت، ناسازگار، ناهماهنگ، ناپسند، کژدل، ناساز، بی آهنگ، بی ریتم، بی وزن <hr> متضاد ناموزون : موزون <hr> برابر پارسی : ناسنجیده، ناهنجار، زمخت

مترادف ناموزون : خشن، زمخت، ناسازگار، ناهماهنگ، ناپسند، کژدل، ناساز، بی آهنگ، بی ریتم، بی وزن متضاد ناموزون : موزون برابر پارسی : ناسنجیده، ناهنجار، زمخت

ناموزون

<hr> مترادف ناموس : پاکدامنی، عصمت، عفت، آبرو، احترام، شرف، عرض، عزت، عیال، مستوره، همسر، خودپسندی، عجب، کبر، احکام، شریعت، قاعده، قانون، ریا، سالوس، آوازه، اشتهار، بانگ، صیت، تزویر، حیله، مکر، فرشته، ملک، جبرئیل، وحی، تدبیر، کیاست <hr> برابر پارسی : شرم، پاکدامنی

مترادف ناموس : پاکدامنی، عصمت، عفت، آبرو، احترام، شرف، عرض، عزت، عیال، مستوره، همسر، خودپسندی، عجب، کبر، احکام، شریعت، قاعده، قانون، ریا، سالوس، آوازه، اشتهار، بانگ، صیت، تزویر، حیله، مکر، فرشته، ملک، جبرئیل، وحی، تدبیر، کیاست برابر پارسی : شرم، پاکدامنی

ناموس

نامویه

<hr> برابر پارسی : ناگفته، ناپوییده

برابر پارسی : ناگفته، ناپوییده

نامکرر

<hr> مترادف نامی : بنام، سرشناس، شناسا، مشهور، معروف، نامور، روینده، گیاه، نبات <hr> متضاد نامی : گمنام <hr> برابر پارسی : روینده

مترادف نامی : بنام، سرشناس، شناسا، مشهور، معروف، نامور، روینده، گیاه، نبات متضاد نامی : گمنام برابر پارسی : روینده

نامی

نامیدن

نامیسر

<hr> مترادف نامیمون : بداختر، شوم، ناخجسته، نافرخنده، نحس <hr> متضاد نامیمون : میمون <hr> برابر پارسی : ناخجسته، نافرخنده | ناخجسته

مترادف نامیمون : بداختر، شوم، ناخجسته، نافرخنده، نحس متضاد نامیمون : میمون برابر پارسی : ناخجسته، نافرخنده | ناخجسته

نامیمون

<hr> مترادف نامیه : رستنی، روینده، گیاه، نامی، نبات <hr> متضاد نامیه : جماد

مترادف نامیه : رستنی، روینده، گیاه، نامی، نبات متضاد نامیه : جماد

نامیه

<hr> مترادف نان : خبز، نغن، خوراک، طعام، غذا، رزق، روزی، معیشت

مترادف نان : خبز، نغن، خوراک، طعام، غذا، رزق، روزی، معیشت

نان

نان آور

نان اور

نان خواه

<hr> مترادف نان خور : اولاد، عیال، وظیفه خور

مترادف نان خور : اولاد، عیال، وظیفه خور

نان خور

نان خورش

نان ده

نان رسان

نان پاره

<hr> مترادف نان پز : خباز، شاطر، نانوا

مترادف نان پز : خباز، شاطر، نانوا

نان پز

نان کلاغ

نان کور

نانبا

<hr> مترادف نانجیب : بی عفت، بی ناموس، ناپاک، بداصل، بدنژاد، بی پدر، رذل، رذیل، فرومایه <hr> متضاد نانجیب : شریف، نجیب <hr> برابر پارسی : بد نهاد

مترادف نانجیب : بی عفت، بی ناموس، ناپاک، بداصل، بدنژاد، بی پدر، رذل، رذیل، فرومایه متضاد نانجیب : شریف، نجیب برابر پارسی : بد نهاد

نانجیب

ناندان

نانو

<hr> مترادف نانوا : خباز، شاطر، نان پز، نان فروش

مترادف نانوا : خباز، شاطر، نان پز، نان فروش

نانوا

<hr> مترادف نانوایی : خبازی، نان فروشی، نانواخانه

مترادف نانوایی : خبازی، نان فروشی، نانواخانه

نانوایی

نانویس

نانویسا

نانکش

نانیوش

نانیوشان

<hr> مترادف ناهار : چاشت، ناهاری، گرسنه، ناتوان

مترادف ناهار : چاشت، ناهاری، گرسنه، ناتوان

ناهار

ناهارخوری

ناهب

ناهرگزی

ناهشیوار

ناهض

ناهضه

ناهق

ناهمال

ناهمتا

ناهمساز

<hr> مترادف ناهموار : کج، معوج، ناصاف، بی ترتیب، بی نظم، درشتناک، پست وبلند، پشته، گریوه، خشن، درشت، ستبر، گنده، نخراشیده، ناراست، ناشایسته، نامعقول <hr> متضاد ناهموار : هموار

مترادف ناهموار : کج، معوج، ناصاف، بی ترتیب، بی نظم، درشتناک، پست وبلند، پشته، گریوه، خشن، درشت، ستبر، گنده، نخراشیده، ناراست، ناشایسته، نامعقول متضاد ناهموار : هموار

ناهموار

<hr> مترادف ناهنجار : ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع <hr> متضاد ناهنجار : بهنجار

مترادف ناهنجار : ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع متضاد ناهنجار : بهنجار

واژه های حرف "ن" - فرهنگ عمید