فرهنگ عمید

نمش

نمشک

<hr> مترادف نمط : اسلوب، جور، روال، روش، سیاق، شق، شیوه، طرز، طریقه، گونه، نحو، وجه <hr> برابر پارسی : نمد

مترادف نمط : اسلوب، جور، روال، روش، سیاق، شق، شیوه، طرز، طریقه، گونه، نحو، وجه برابر پارسی : نمد

نمط

<hr> مترادف نمل : مور، مورچه

مترادف نمل : مور، مورچه

نمل

<hr> مترادف نمناک : تر، مرطوب، نم، نم دار، نمسار

مترادف نمناک : تر، مرطوب، نم، نم دار، نمسار

نمناک

<hr> مترادف نمو : رشد، رویش، نشو، نما، بالش <hr> برابر پارسی : رویش، افزایش

مترادف نمو : رشد، رویش، نشو، نما، بالش برابر پارسی : رویش، افزایش

نمو

<hr> مترادف نمود : بروز، پدیده، جلا، جلوه، رونق، علامت، مظهر، نمایش

مترادف نمود : بروز، پدیده، جلا، جلوه، رونق، علامت، مظهر، نمایش

نمود

<hr> مترادف نمودار : جدول، دیاگرام، طرح، منحنی، نقشه، نمونه، آشکار، پدیدار، پیدا، ظاهر، مشهود، نمایان، هویدا، سند، شاهد، علامت، نماد، نماینده

مترادف نمودار : جدول، دیاگرام، طرح، منحنی، نقشه، نمونه، آشکار، پدیدار، پیدا، ظاهر، مشهود، نمایان، هویدا، سند، شاهد، علامت، نماد، نماینده

نمودار

<hr> مترادف نمودن : ارائه، عرضه کردن، نشان دادن، نمایاندن، نمایش دادن، آشکار کردن، برملا کردن، فاش کردن، انجام دادن

مترادف نمودن : ارائه، عرضه کردن، نشان دادن، نمایاندن، نمایش دادن، آشکار کردن، برملا کردن، فاش کردن، انجام دادن

نمودن

نموذج

نموسک

نموشک

<hr> مترادف نمون : رمز، سمبل، نماد، مانند، مثل

مترادف نمون : رمز، سمبل، نماد، مانند، مثل

نمون

نمونش

<hr> مترادف نمونه : الگو، سرمشق، مدل، اسوه، انموذج، شبیه، مانند، مثل، همانند، قیاس، نمودار

مترادف نمونه : الگو، سرمشق، مدل، اسوه، انموذج، شبیه، مانند، مثل، همانند، قیاس، نمودار

نمونه

نموک

نمک

نمک به حرام

نمک خوار

نمک خوارگی

نمک خواری

<hr> مترادف نمک سود : نمکدار، نمک زده، نمکین

مترادف نمک سود : نمکدار، نمک زده، نمکین

نمک سود

<hr> مترادف نمک شناس : حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، قدردان، قدرشناس، ممنون <hr> متضاد نمک شناس : ناسپاس، نمک نشناس

مترادف نمک شناس : حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، قدردان، قدرشناس، ممنون متضاد نمک شناس : ناسپاس، نمک نشناس

نمک شناس

نمک فرنگی

نمک قلیا

نمک لاخ

<hr> مترادف نمک نشناس : حق ناشناس، ناسپاس، نمک بحرام <hr> متضاد نمک نشناس : حق شناس، سپاسگزار

مترادف نمک نشناس : حق ناشناس، ناسپاس، نمک بحرام متضاد نمک نشناس : حق شناس، سپاسگزار

نمک نشناس

نمک پرورده

نمک گیر

نمکدان

<hr> مترادف نمکزار : نمکسار، نمکستان، نمک لاخ، نمک لان، شوره زار، کویر، لم یزرع

مترادف نمکزار : نمکسار، نمکستان، نمک لاخ، نمک لان، شوره زار، کویر، لم یزرع

نمکزار

نمکزی

نمکسار

نمکستان

<hr> مترادف نمکی : شور، نمکدار، نمک سود، نمکین <hr> متضاد نمکی : بی نمک

مترادف نمکی : شور، نمکدار، نمک سود، نمکین متضاد نمکی : بی نمک

نمکی

نمکینه

<hr> مترادف نمگین : مرطوب، نمدار، نمسار، نمناک، نموک

مترادف نمگین : مرطوب، نمدار، نمسار، نمناک، نموک

نمگین

نمید

نمیدن

نمیده

نمیر

<hr> مترادف ننر : بی مزه، لوس، بی ادب، بی تربیت <hr> متضاد ننر : مودب

مترادف ننر : بی مزه، لوس، بی ادب، بی تربیت متضاد ننر : مودب

ننر

<hr> مترادف ننه : بی بی، جده، مادربزرگ، مادر، مامان، والده، خدمتکار، مستخدمه

مترادف ننه : بی بی، جده، مادربزرگ، مادر، مامان، والده، خدمتکار، مستخدمه

ننه

<hr> مترادف ننو : گهواره، مهاد، مهد

مترادف ننو : گهواره، مهاد، مهد

ننو

<hr> مترادف ننگ : بدنامی، بی آبرویی، خفت، رسوایی، روسیاهی، سرشکستگی، عار، فضاحت <hr> متضاد ننگ : افتخار، نام

مترادف ننگ : بدنامی، بی آبرویی، خفت، رسوایی، روسیاهی، سرشکستگی، عار، فضاحت متضاد ننگ : افتخار، نام

ننگ

<hr> مترادف ننگین : بدنام، رسوا، روسیاه، زشت، شرم آور، فضاحت بار، فضیح، قبیح، مفتضح

مترادف ننگین : بدنام، رسوا، روسیاه، زشت، شرم آور، فضاحت بار، فضیح، قبیح، مفتضح

ننگین

<hr> مترادف نه : خیر، لا، نی <hr> متضاد نه : آری، بلی

مترادف نه : خیر، لا، نی متضاد نه : آری، بلی

واژه های حرف "ن" - فرهنگ عمید