فرهنگ عمید

پوزمالی

پوزه

پوزیتیو

پوزیدن

پوزینه

پوساندن

پوساننده

پوسانه

پوسانیده

<hr> مترادف پوست : بشره، پوسته، پوسه، جلد، غلاف، قشر، لایه، لحات، ورقه

مترادف پوست : بشره، پوسته، پوسه، جلد، غلاف، قشر، لایه، لحات، ورقه

پوست

پوست تخت

پوست خر کن

پوست خرکن

پوست فروش

پوست پاره

پوست پیازی

<hr> مترادف پوست پیرا : چرم ساز، چرمگر، دباغ، صرام، پوستین دوز، واتگر

مترادف پوست پیرا : چرم ساز، چرمگر، دباغ، صرام، پوستین دوز، واتگر

پوست پیرا

پوست پیرایی

پوست کلفت

پوست کن

<hr> مترادف پوست کنده : صراحتبی پروا، بی باک، بی محابا، بی واهمه، جری، جسور، دلاور، دلیر، گستاخ، متهور، نترس، پی پرده <hr> متضاد پوست کنده : ملاحظه کار، محافظه کار

مترادف پوست کنده : صراحتبی پروا، بی باک، بی محابا، بی واهمه، جری، جسور، دلاور، دلیر، گستاخ، متهور، نترس، پی پرده متضاد پوست کنده : ملاحظه کار، محافظه کار

پوست کنده

پوست گر

پوست گری

پوستر

<hr> مترادف پوسته : پوست، طبقه، غشا، قشر، لاک، لایه، ورقه <hr> متضاد پوسته : مغز

مترادف پوسته : پوست، طبقه، غشا، قشر، لاک، لایه، ورقه متضاد پوسته : مغز

پوسته

پوستک

پوستگال

پوستین

<hr> مترادف پوستین دوز : پوست پیرا، فراء، واتگر

مترادف پوستین دوز : پوست پیرا، فراء، واتگر

پوستین دوز

پوستین دوزی

پوستین پیرا

پوسیدن

<hr> مترادف پوسیده : ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس، پوک، فاسد، کرم خورده، رمیم

مترادف پوسیده : ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس، پوک، فاسد، کرم خورده، رمیم

پوسیده

<hr> مترادف پوسیدگی : تباهی، تلاشی، فساد، تخلخل، کرم خوردگی، له شدگی

مترادف پوسیدگی : تباهی، تلاشی، فساد، تخلخل، کرم خوردگی، له شدگی

پوسیدگی

پوش

پوش پر

پوشال

پوشالی

<hr> مترادف پوشاندن : بر کردن، پوشانیدن، اخفا، پرده پوشی، نهفتن، فراگرفتن، کسف

مترادف پوشاندن : بر کردن، پوشانیدن، اخفا، پرده پوشی، نهفتن، فراگرفتن، کسف

پوشاندن

پوشاننده

<hr> مترادف پوشاک : پوشیدنی، جامه، رخت، کسوت، لباس، ملبوس

مترادف پوشاک : پوشیدنی، جامه، رخت، کسوت، لباس، ملبوس

پوشاک

پوشت

<hr> مترادف پوشش : تن پوش، جامه، لباس، استتار، پرده، جلباب، حجاب، حفاظ، غاشیه، غطا، حمایت، محافظت، مراقبت

مترادف پوشش : تن پوش، جامه، لباس، استتار، پرده، جلباب، حجاب، حفاظ، غاشیه، غطا، حمایت، محافظت، مراقبت

پوشش

پوشنده

پوشنه

پوشنی

<hr> مترادف پوشه : پرونده، دوسیه، شمیز، لفافه

مترادف پوشه : پرونده، دوسیه، شمیز، لفافه

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید