فرهنگ عمید

<hr> مترادف چنگ : چنگال، مخلب، منقار، تک، نوک، پنجه، دست، اختیار، ساز، خمیده، قلاب، کجک

مترادف چنگ : چنگال، مخلب، منقار، تک، نوک، پنجه، دست، اختیار، ساز، خمیده، قلاب، کجک

چنگ

چنگ زن

چنگ پشت

<hr> مترادف چنگار : خرچنگ، سرطان

مترادف چنگار : خرچنگ، سرطان

چنگار

<hr> مترادف چنگال : پنجه، چنگ

مترادف چنگال : پنجه، چنگ

چنگال

چنگال خوست

چنگالی

چنگل

چنگلاهی

چنگله

چنگلوک

چنگولک

چنگوک

<hr> مترادف چنگک : قلاب، قلابه، کجک، دروند

مترادف چنگک : قلاب، قلابه، کجک، دروند

چنگک

<hr> مترادف چنگی : چنگ نواز، ساززن، خنیاگر، مطرب

مترادف چنگی : چنگ نواز، ساززن، خنیاگر، مطرب

چنگی

چنیدن

چنیده

<hr> مترادف چنین : این سان، این گونه، این طور، مانند این، مثل این

مترادف چنین : این سان، این گونه، این طور، مانند این، مثل این

چنین

<hr> مترادف چه : چاه، چاهک، فاضلاب | چون که، زیرا، خواه خواه، بسیار، چقدر، چها

مترادف چه : چاه، چاهک، فاضلاب | چون که، زیرا، خواه خواه، بسیار، چقدر، چها

چه

چه کاره

چهاد

چهار

چهار ارکان

<hr> برابر پارسی : چهارزنش

چهار ضرب

چهار فصل

چهار مذهب

چهار پهلو

چهار چرخه

چهار گوشه

چهار گوشی

چهارآخر

چهارآخشیج

چهارآس

چهارآیین

چهارآیینه

چهارابرو

چهاراخر

چهاراخشیج

چهارارکان

چهاراس

چهارامهات

چهارایین

چهارایینه

چهاربالش

<hr> مترادف چهاربر : مربع، مستطیل، چهارضلعی

واژه های حرف "چ" - فرهنگ عمید