فرهنگ عمید

چوبی

چوبینه

چوخا

چوخیدن

چور

چوزه

چوشک

چوشیدن

<hr> مترادف چول : خمیده، منحنی، آلت تناسلی، نره، بیابان، برهوت

مترادف چول : خمیده، منحنی، آلت تناسلی، نره، بیابان، برهوت

چول

چوله

چولگان

<hr> مترادف چون : برای اینکه، چون که، زیرا، چونان، شبیه، مانند، مثل، وقتی، هنگامی، چسان، چطور، چگونه، چو ، اگر، تا، تااین که <hr> متضاد چون : چرا، برای چه

مترادف چون : برای اینکه، چون که، زیرا، چونان، شبیه، مانند، مثل، وقتی، هنگامی، چسان، چطور، چگونه، چو ، اگر، تا، تااین که متضاد چون : چرا، برای چه

چون

چونان

چوناه

چونتور

<hr> مترادف چونی : چگونگی، کیفیت <hr> متضاد چونی : چندی، کمیت

مترادف چونی : چگونگی، کیفیت متضاد چونی : چندی، کمیت

چونی

چونین

<hr> مترادف چوپان : پاده بان، راعی، رمه بان، شبان، گله بان، رمه یار

مترادف چوپان : پاده بان، راعی، رمه بان، شبان، گله بان، رمه یار

چوپان

چوچونچه

<hr> مترادف چوک : شباویز، شوک، مرغ حق، آلت مردی

مترادف چوک : شباویز، شوک، مرغ حق، آلت مردی

چوک

چوکده

<hr> مترادف چوگان : چوب سرکج، چوب گوی زنی، بازی گوی زنی

مترادف چوگان : چوب سرکج، چوب گوی زنی، بازی گوی زنی

چوگان

چوگان باز

چوگان بازی

چوگانی

چوگک

<hr> مترادف چپ : میسره، یسار ، کژبین، چپه، واژگون، احول، کاچ، کاژ، لوچ، کمونیست ، چپ دست، نادرست، ناراست ، مخالف، دشمن، خمیده، کج <hr> متضاد چپ : یمین، میمنه، کاپیتالیست، راست

مترادف چپ : میسره، یسار ، کژبین، چپه، واژگون، احول، کاچ، کاژ، لوچ، کمونیست ، چپ دست، نادرست، ناراست ، مخالف، دشمن، خمیده، کج متضاد چپ : یمین، میمنه، کاپیتالیست، راست

چپ

چپ انداز

چپ دست

چپ راس

چپ راست

چپ رو

<hr> مترادف چپ روی : تندروی، افراطی گری، افراطی گرایی، خلاف ورزی، ناسازگاری، نسازمی، مخالفت خوانی، چپ گرایی

مترادف چپ روی : تندروی، افراطی گری، افراطی گرایی، خلاف ورزی، ناسازگاری، نسازمی، مخالفت خوانی، چپ گرایی

چپ روی

چپ چاب

چپ کوک

<hr> مترادف چپ گرا : دست چپی، چپ رو، متمایل به چپ، کمونیست، سوسیالیست <hr> متضاد چپ گرا : راست گرا

مترادف چپ گرا : دست چپی، چپ رو، متمایل به چپ، کمونیست، سوسیالیست متضاد چپ گرا : راست گرا

چپ گرا

چپ گرایی

چپات

چپاتی

چپار

<hr> مترادف چپان : ژنده، کهنه، مندرس

مترادف چپان : ژنده، کهنه، مندرس

چپان

<hr> مترادف چپاندن : به زور فرو کردن، به زور جا دادن، زورچپان کردن، تپاندن، قالب کردن، جنس بنجل با قیمت زیاد

مترادف چپاندن : به زور فرو کردن، به زور جا دادن، زورچپان کردن، تپاندن، قالب کردن، جنس بنجل با قیمت زیاد

چپاندن

چپاننده

<hr> مترادف چپانی : ژنده پوشی، کهنه پوشی، بی سروپا، رند

مترادف چپانی : ژنده پوشی، کهنه پوشی، بی سروپا، رند

چپانی

<hr> مترادف چپاول : تاراج، تالان، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما، غارتگری <hr> برابر پارسی : ربودن، چاپیدن

مترادف چپاول : تاراج، تالان، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما، غارتگری برابر پارسی : ربودن، چاپیدن

چپاول

<hr> مترادف چپاولچی : چپاولگر، تاراجگر، غارتگر، یغماگر، یغمایی، چپوچی

مترادف چپاولچی : چپاولگر، تاراجگر، غارتگر، یغماگر، یغمایی، چپوچی

واژه های حرف "چ" - فرهنگ عمید