فرهنگستان زبان و ادب

تظاهربه خودکشی

<hr> مترادف تعادل : اعتدال، بالانس، برابری، تساوی، تراز، ترازمندی، توازن، معادله، موازنه، همانی، هم چندی، برابر شدن، معادل بودن <hr> برابر پارسی : برابر شدن، برابری، ترازمندی، همتا بودن

مترادف تعادل : اعتدال، بالانس، برابری، تساوی، تراز، ترازمندی، توازن، معادله، موازنه، همانی، هم چندی، برابر شدن، معادل بودن برابر پارسی : برابر شدن، برابری، ترازمندی، همتا بودن

تعادل

تعادل اب ایستایی

تعادل انتقالی

تعادل تابشی

تعادل تفکیکی

تعادل خنثی

تعادل دیرپا

تعادل شیمیایی

تعادل عرضه و تقاضا

تعادل فازی

تعادل پخشی

تعادل چرخشی

تعادل ژنی

تعادل کامل خردبازی

تعادل گذرا

تعادل گرانشی

تعادل گرمایی

تعادل یک کاسه

<hr> مترادف تعارض : اختلاف، تخالف، تعاند، خلاف ورزی، دشمنی، ستیز، عناد، عنادورزی، کشمکش، معارضه، خلاف ورزی کردن، متعرض شدن، ناسازگاری

مترادف تعارض : اختلاف، تخالف، تعاند، خلاف ورزی، دشمنی، ستیز، عناد، عنادورزی، کشمکش، معارضه، خلاف ورزی کردن، متعرض شدن، ناسازگاری

تعارض

تعارض مستمر

تعارضی

<hr> مترادف تعامل : سروکار، واکنش <hr> برابر پارسی : همکنش

مترادف تعامل : سروکار، واکنش برابر پارسی : همکنش

تعامل

تعامل گرایی

تعاملی

<hr> مترادف تعجیل : تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن <hr> برابر پارسی : شتاب کردن، شتافتن، کردن شتاب

مترادف تعجیل : تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن برابر پارسی : شتاب کردن، شتافتن، کردن شتاب

تعجیل

تعجیل ریتمی

<hr> مترادف تعدیل : متعادل سازی، برابر ساختن، معادل کردن <hr> برابر پارسی : تراز، برابرسازی

مترادف تعدیل : متعادل سازی، برابر ساختن، معادل کردن برابر پارسی : تراز، برابرسازی

تعدیل

تعدیل بار

تعدیل رژیم غذایی

تعدیل فصلی

تعدیل هم ایستایی

تعرفه با صبحانۀ کامل

تعرفۀ با صبحانه

تعرفۀ جامع

تعرفۀ حمل بار

تعرفۀ فقط اتاق

تعرفۀ مهمانخانه

تعرفۀ نیمه کامل

تعرفۀ هتل

تعرفۀ کامل

<hr> مترادف تعرق : خوی، عرق، عرق کردن، خوی کردن، عرق ریختن

مترادف تعرق : خوی، عرق، عرق کردن، خوی کردن، عرق ریختن

تعرق

تعرق بالقوه

<hr> مترادف تعریض : استعاره، تلویح، کنایه، اشاره، ایما، به کنایه سخن گفتن، پهناوری، عریض سازی، گسترش، پهن کردن، عریض کردن

مترادف تعریض : استعاره، تلویح، کنایه، اشاره، ایما، به کنایه سخن گفتن، پهناوری، عریض سازی، گسترش، پهن کردن، عریض کردن

تعریض

<hr> مترادف تعریف : تشریح، توصیف، توضیح، شرح، وصف، آفرین، تمجید، ستایش ، تمجید کردن، ستودن ، شناساندن، معرفی کردن، معرفه بودن <hr> متضاد تعریف : تنقید، انتقاد کردن، تکبر <hr> برابر پارسی : شناساندن، آگاهیدن، ستودن، نیک گویی، ستایش، شناسانده، کران نمود، شناسش، شناسه

مترادف تعریف : تشریح، توصیف، توضیح، شرح، وصف، آفرین، تمجید، ستایش ، تمجید کردن، ستودن ، شناساندن، معرفی کردن، معرفه بودن متضاد تعریف : تنقید، انتقاد کردن، تکبر برابر پارسی : شناساندن، آگاهیدن، ستودن، نیک گویی، ستایش، شناسانده، کران نمود، شناسش، شناسه

واژه های حرف "ت" - فرهنگستان زبان و ادب