فرهنگستان زبان و ادب

حفره دار

حفره زایی

حفره زایی اب داغ

حفره زایی اب سرد

حفرۀ ارنج

حفرۀ ازون

حفرۀ بالاترقوه ای کوچک

حفرۀ حلق

حفرۀ خیشوم

حفرۀ درزه ای

حفرۀ دهان

حفرۀ دورینه ـ برهمایشی

حفرۀ زبرشکم

حفرۀ زیربغل

حفرۀ شکم

حفرۀ شکمی ـ لگنی

حفرۀ صماخ

حفرۀ غشایی

حفرۀ نزدینه ـ برهمایشی

حفرۀ نزدینه ـ برهمایشی ـ دورینه

حفرۀ پایین ترقوه ای

حفرۀ پایین چنبری

حفرۀ پس زانو

حفرۀ گوش میانی

<hr> مترادف حفظ : صیانت، محارست، محافظت، نگهداری، پشتیبانی، حمایت، ازبر کردن، به خاطر سپردن ، بر، به خاطرسپاری، ضبط، پاس، یاد، ذهن، خاطر، حافظه <hr> متضاد حفظ : فراموش کردن، ذهول <hr> برابر پارسی : نگهداری، از بر، یادسپاری، نگهبانی

مترادف حفظ : صیانت، محارست، محافظت، نگهداری، پشتیبانی، حمایت، ازبر کردن، به خاطر سپردن ، بر، به خاطرسپاری، ضبط، پاس، یاد، ذهن، خاطر، حافظه متضاد حفظ : فراموش کردن، ذهول برابر پارسی : نگهداری، از بر، یادسپاری، نگهبانی

حفظ

حفظ باروری

حفظ بانام

حفظ براقیت

حفظ زبان

حفظ سرمایشی تخمک

حفظ شماره

حفظ پیکربندی

<hr> مترادف حفظ کردن : نگه داشتن، نگاه داشتن، محافظت کردن، از بر کردن، آموختن، یاد گرفتن، ضبط کردن، ابقا کردن <hr> برابر پارسی : از بر کردن

مترادف حفظ کردن : نگه داشتن، نگاه داشتن، محافظت کردن، از بر کردن، آموختن، یاد گرفتن، ضبط کردن، ابقا کردن برابر پارسی : از بر کردن

واژه های حرف "ح" - فرهنگستان زبان و ادب