فرهنگستان زبان و ادب

درمان سرکوبگرانه

درمان سطحی

درمان سوء مصرف مواد

درمان شناختی ـ تحلیلی

درمان عقلانی ـ هیجانی

درمان علامتی

درمان مراجع محور

درمان پیشگیرانه

درمان گریز

<hr> مترادف درمانده : بدبخت، بیچاره، حیران، خسته، دردمند، سرگشته، عاجز، فرومانده، کوفته، متحیر، مستاصل، مضطر، ناتوان، وامانده

مترادف درمانده : بدبخت، بیچاره، حیران، خسته، دردمند، سرگشته، عاجز، فرومانده، کوفته، متحیر، مستاصل، مضطر، ناتوان، وامانده

درمانده

<hr> مترادف درماندگی : تنگدستی، فقر، استیصال، بیچارگی، عجز، خستگی، فرسودگی، ناتوانی

مترادف درماندگی : تنگدستی، فقر، استیصال، بیچارگی، عجز، خستگی، فرسودگی، ناتوانی

درماندگی

درماندگی اموخته

<hr> مترادف درمانگاه : بیمارستان، دارالشفاء، مریض خانه

مترادف درمانگاه : بیمارستان، دارالشفاء، مریض خانه

درمانگاه

درمانگاهی

<hr> مترادف درمانگر : شافی، معالج، شفابخش، علاج بخش، پزشک، حکیم، دکتر، طبیب

مترادف درمانگر : شافی، معالج، شفابخش، علاج بخش، پزشک، حکیم، دکتر، طبیب

درمانگر

درمانی

درمیان یاخته

درمیان یاخته ای

<hr> برابر پارسی : پرنده

درنا

درنائیان

درنای سیبریایی

درنای قفاسفید

درنای ژاپنی

درنای کلاهخودی

درنای گردن سیاه

درنشانی پوششی

درنهش

<hr> مترادف درنگ : ایست، توقف، سکون، مکث، وقفه، فرصت، مهلت، تأمل، تأنی، تأخیر، دیرکرد، مطال

مترادف درنگ : ایست، توقف، سکون، مکث، وقفه، فرصت، مهلت، تأمل، تأنی، تأخیر، دیرکرد، مطال

درنگ

درهای جداساز سکو

درهم افزار

درهم تافتگی کوانتومی

درهم رشدی بلوری

درهم رفتگی دندانه ها

درهم رفتگی نوار

درهم سوزانی

درو ـ ردیف کن

<hr> مترادف دروا : تنگ، تنگه، دره، دربایست، دروایست، ضروری

مترادف دروا : تنگ، تنگه، دره، دربایست، دروایست، ضروری

واژه های حرف "د" - فرهنگستان زبان و ادب