فرهنگستان زبان و ادب

<hr> مترادف کشنده : قاتل، قتال، مرگبار، مهلک، هالک

مترادف کشنده : قاتل، قتال، مرگبار، مهلک، هالک

کشنده

کشنده های متعادل

کشندهای خورایستی

کشنگ

<hr> مترادف کشور : ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت

مترادف کشور : ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت

کشور

کشور جزیره ای

کشور جهانگردفرست

کشور جهانگردپذیر

کشور حائل

کشور خشکی بست

کشور دریابست

کشور دنباله دار

کشور دومردمی

کشور صاحب بندر

کشور صاحب پرچم

کشور مجمع الجزایری

کشور محاط

کشور محیط

کشور مهاجرپذیر

کشور موادگذر

کشور همسایه

کشور چندمردمی

کشور چندپارچه

کشور کشیده

کشور گذرگاهی

کشور گردوار

کشورداری

کشورگان

کشوی

کشید لنگر

کشید لنگر ارادی

<hr> مترادف کشیدن : رسم کردن، نقاشی کردن، امتداددادن، کشش، تحمل کردن، متحمل شدن، پیمودن، توزین کردن، وزن کردن، دود کردن، بردن، حمل کردن، آشامیدن، نوشیدن

مترادف کشیدن : رسم کردن، نقاشی کردن، امتداددادن، کشش، تحمل کردن، متحمل شدن، پیمودن، توزین کردن، وزن کردن، دود کردن، بردن، حمل کردن، آشامیدن، نوشیدن

کشیدن

کشیدن مایع شکم

کشیدگی تصویر

کشیدگی رباط

کشیدگی عضله

کشیدگی مرکزگریزی

کشیم سانان

کشیم گردن سرخ حقیقی

کشیم گوشک دار

کشیمیان

<hr> مترادف کف : بازداشتن، نگه داشتن، برگردانیدن، خودداری، نگهداری، اتقا | رویه، سطح، کفه <hr> برابر پارسی : دست، پنجه

مترادف کف : بازداشتن، نگه داشتن، برگردانیدن، خودداری، نگهداری، اتقا | رویه، سطح، کفه برابر پارسی : دست، پنجه

واژه های حرف "ک" - فرهنگستان زبان و ادب