گویش مازنی

بزمی لش

بزمی چال

بزمی کیسه

بزمی گو آل

بزمی گو ال

بزمین آباد

بزمین اباد

بزمینون

بزمینیان

<hr> مترادف بزن : بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه بزن ، جنگی، دعوایی، کتک کار ، پرزور، زورمند، قوی، نیرومند <hr> متضاد بزن : بخور، کتک خور، ضعیف، ناتوان

مترادف بزن : بهادر، جنگاور، دلاور، دلیر، شجاع، یکه بزن ، جنگی، دعوایی، کتک کار ، پرزور، زورمند، قوی، نیرومند متضاد بزن : بخور، کتک خور، ضعیف، ناتوان

بزن

بزن بوروجی

<hr> مترادف بزه : اثم، خطا، خطیئه، ذنب، گناه، معصیت ، تقصیر، جرم، جنایت، حیف، جور، ستم <hr> متضاد بزه : ثواب

مترادف بزه : اثم، خطا، خطیئه، ذنب، گناه، معصیت ، تقصیر، جرم، جنایت، حیف، جور، ستم متضاد بزه : ثواب

بزه

بزه چو

بزوئن

بزولگ

بزپا

بزپل

بزپه

بزپور

بزپی

بزچشم

بزچف

بزچفت

بزچه

بزچه گالش

بزچو

بزکاهار

بزکاپ

بزکته

بزکل

بزکله

بزکلیج

بزکوهی

بزگئشت

بزگالش

بزگله

بزی

بزی بزه گلی

بزیار

بزین

<hr> مترادف بس : اکتفا، بسندگی، بسنده، کافی، مکفی، فقط، بسا، بسیار، زیاد، فراوان، کثیر، متعدد <hr> متضاد بس : اندک، پشیز، قلیل، کم، ناچیز

مترادف بس : اکتفا، بسندگی، بسنده، کافی، مکفی، فقط، بسا، بسیار، زیاد، فراوان، کثیر، متعدد متضاد بس : اندک، پشیز، قلیل، کم، ناچیز

بس

بس بزوئن

بس قئستن

بس گیتن

<hr> مترادف بسا : بسیار، چه بسیار، شاید، احتمالا

واژه های حرف "ب" - گویش مازنی