گویش مازنی

پرزا

پرزانه

پرزمه

پرزموک

پرزن

پرزن بزوئن

پرزو

پرزو بزوئن

پرزو هکاردن

پرزوبافی

<hr> مترادف پرزور : پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند، شدید <hr> متضاد پرزور : کم زور

مترادف پرزور : پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند، شدید متضاد پرزور : کم زور

پرزور

پرزکاری

پرزی

پرزین

پرزینه

<hr> برابر پارسی : خورا

پرس

پرس بزن

پرس بزوئن

پرس جو

پرس ندائن

پرس هایتن

پرس هدائن

<hr> مترادف پرسا : پرسان، پرسشگر، پرسنده، جویا، متفحص

مترادف پرسا : پرسان، پرسشگر، پرسنده، جویا، متفحص

پرسا

پرسائن

پرسان

پرسان پرسان

پرست

پرستائن

پرستاره

<hr> مترادف پرسش : استخبار، استطلاع، استعلام، استفسار، استفهام، اقتراح، بازجویی، بازخواست، سؤال، سراغ، مواخذه <hr> متضاد پرسش : پاسخ، جواب

مترادف پرسش : استخبار، استطلاع، استعلام، استفسار، استفهام، اقتراح، بازجویی، بازخواست، سؤال، سراغ، مواخذه متضاد پرسش : پاسخ، جواب

پرسش

پرسش هکاردن

پرسل

پرسمه

پرسن

<hr> مترادف پرسه : تفرج، راه پیمایی، سیر، گردش، گشت | ختم، سوگ، عزاداری، عزا، ماتم، ماتم پرسی، بیمارپرسی، تفقد، عیادت <hr> متضاد پرسه : عیش

مترادف پرسه : تفرج، راه پیمایی، سیر، گردش، گشت | ختم، سوگ، عزاداری، عزا، ماتم، ماتم پرسی، بیمارپرسی، تفقد، عیادت متضاد پرسه : عیش

پرسه

پرسو ی

پرسواحی

پرسون پرسون

پرسوی

پرسی

پرسین

<hr> مترادف پرش : جستن، جست، جهش، جهیدن، خیز، پرواز، طیران

مترادف پرش : جستن، جست، جهش، جهیدن، خیز، پرواز، طیران

واژه های حرف "پ" - گویش مازنی