فرهنگ اسم ها

ساروین

سارویه

سارپ

سارکو

سارگل

سارگن

ساریا

ساریان

ساریسا

سارین

سارینا

ساریناز

سارینه

ساریه

ساریژ

سازک

<hr> مترادف سازگار : آمیزگار، خوش معاشرت، ملایم طبع، بساز، جور، سازوار، قانع، خرسند، کوک، متجانس ، مساعد، مناسب، موافق، هم آهنگ، هم آواز ، گوارا، مهنا <hr> متضاد سازگار : ناسازگار، نامتجانس، ناهم آهنگ

مترادف سازگار : آمیزگار، خوش معاشرت، ملایم طبع، بساز، جور، سازوار، قانع، خرسند، کوک، متجانس ، مساعد، مناسب، موافق، هم آهنگ، هم آواز ، گوارا، مهنا متضاد سازگار : ناسازگار، نامتجانس، ناهم آهنگ

سازگار

سازین

ساسان

ساشا

ساطعه

<hr> مترادف ساعد : ساق دست، فاصله بین مچ و آرنج ، ساق، دسته <hr> متضاد ساعد : بازو، عضد، مرفق، پایه <hr> برابر پارسی : اَرَش، اَرش، پیشدست

مترادف ساعد : ساق دست، فاصله بین مچ و آرنج ، ساق، دسته متضاد ساعد : بازو، عضد، مرفق، پایه برابر پارسی : اَرَش، اَرش، پیشدست

ساعد

ساعده

<hr> مترادف ساعی : تلاشگر، سخت کوش، فعال، کوشا، کوشنده، مجد ، سخن چین، غماز <hr> متضاد ساعی : کاهل <hr> برابر پارسی : کوشا، کوشنده

مترادف ساعی : تلاشگر، سخت کوش، فعال، کوشا، کوشنده، مجد ، سخن چین، غماز متضاد ساعی : کاهل برابر پارسی : کوشا، کوشنده

ساعی

<hr> مترادف ساغر : پیاله، پیمانه، جام، باده، صبوح، صبوحی، صهبا، غارج، مل، می

مترادف ساغر : پیاله، پیمانه، جام، باده، صبوح، صبوحی، صهبا، غارج، مل، می

ساغر

ساغمان

ساغون

<hr> مترادف ساقه : اساس، پایه، تنه، درخت، عقبه سپاه، عقبه لشکر ، جلودار، طلایه <hr> برابر پارسی : ساگه، شاخه

مترادف ساقه : اساس، پایه، تنه، درخت، عقبه سپاه، عقبه لشکر ، جلودار، طلایه برابر پارسی : ساگه، شاخه

ساقه

<hr> مترادف ساقی : ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدح پیما، سبوکش، نوشگر ، محبوب، معشوق، پیر، مراد، خدا <hr> متضاد ساقی : میگسار، شرابخوار <hr> برابر پارسی : پیاله گردان، چمانی، ساغرانداز

مترادف ساقی : ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدح پیما، سبوکش، نوشگر ، محبوب، معشوق، پیر، مراد، خدا متضاد ساقی : میگسار، شرابخوار برابر پارسی : پیاله گردان، چمانی، ساغرانداز

ساقی

سال مه

<hr> مترادف سالار : باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی

مترادف سالار : باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی

سالار

سالارمهدی

سالداش

سالسا

<hr> مترادف سالم : تندرست، سرحال، صحیح المزاج، قبراق ، بی عیب، صحیح، بی گزند، درست، روبه راه، بهداشتی ، منزه، پاک <hr> متضاد سالم : ناسالم، غیربهداشتی <hr> برابر پارسی : تندرست

مترادف سالم : تندرست، سرحال، صحیح المزاج، قبراق ، بی عیب، صحیح، بی گزند، درست، روبه راه، بهداشتی ، منزه، پاک متضاد سالم : ناسالم، غیربهداشتی برابر پارسی : تندرست

سالم

سالومه

سالویا

<hr> مترادف سالک : درویش، صوفی، عارف، رونده، رهرو، پیرو

مترادف سالک : درویش، صوفی، عارف، رونده، رهرو، پیرو

سالک

سالی

سالیا

سالیز

سالینا

<hr> مترادف سام : بیماری، مرض، ناخوشی، ورم، آسم، سرسام، دوار، خیزران، سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک ، آتش <hr> متضاد سام : بی زهر، غیرسمی، آب

مترادف سام : بیماری، مرض، ناخوشی، ورم، آسم، سرسام، دوار، خیزران، سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک ، آتش متضاد سام : بی زهر، غیرسمی، آب

سام

سام راد

ساما

سامال

<hr> مترادف سامان : خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه، ابزار، اثاث، اسباب، وسایل، انتظام، ترتیب، نظام، نظم، خانمان، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، کالا، متاع، ثروت، دولت، مکنت، رواج، رونق، آرام، راحت، قرار، مکا

مترادف سامان : خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه، ابزار، اثاث، اسباب، وسایل، انتظام، ترتیب، نظام، نظم، خانمان، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، کالا، متاع، ثروت، دولت، مکنت، رواج، رونق، آرام، راحت، قرار، مکا

واژه های حرف "س" - فرهنگ اسم ها