فرهنگ اسم ها

محنی

محی الدین

<hr> مترادف محیا : حیات، زندگی <hr> متضاد محیا : ممات

مترادف محیا : حیات، زندگی متضاد محیا : ممات

محیا

محیا 2

محیان

محیصا

<hr> مترادف محیط : اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد، آتمسفر، جو، فضا، آگاه، بااطلاع، مطلع، اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم، احاطه کننده، دربرگیرنده <hr> متضاد محیط : محاط <hr> برابر پارسی : پیرامون، پیراگیر، زیستگاه، فراگرد، گرداگرد

مترادف محیط : اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد، آتمسفر، جو، فضا، آگاه، بااطلاع، مطلع، اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم، احاطه کننده، دربرگیرنده متضاد محیط : محاط برابر پارسی : پیرامون، پیراگیر، زیستگاه، فراگرد، گرداگرد

محیط

محیّا

<hr> مترادف محیی : زنده کننده، احیاگر، احیاء کننده <hr> متضاد محیی : ممیت

مترادف محیی : زنده کننده، احیاگر، احیاء کننده متضاد محیی : ممیت

محیی

محیی الدین

<hr> مترادف مختار : آزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحب اختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل <hr> متضاد مختار : مجبور <hr> برابر پارسی : برگزیده، آزادکام، خود رآی

مترادف مختار : آزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحب اختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل متضاد مختار : مجبور برابر پارسی : برگزیده، آزادکام، خود رآی

مختار

<hr> مترادف مدارا : اعتدال، تسامح، سعه صدر، مماشات، میانه روی، سازش، ملایمت، رفق کردن، مهربانی، نرمی ، بردباری، تحمل <hr> متضاد مدارا : قهر <hr> برابر پارسی : سازگاری، بردباری، نرمی، کنارآمدن

مترادف مدارا : اعتدال، تسامح، سعه صدر، مماشات، میانه روی، سازش، ملایمت، رفق کردن، مهربانی، نرمی ، بردباری، تحمل متضاد مدارا : قهر برابر پارسی : سازگاری، بردباری، نرمی، کنارآمدن

مدارا

<hr> مترادف مدبر : ادبار، بخت برگشته، بدبخت، شوربخت، کوربخت، مفلوک | صاحب تدبیر، صاحب اندیشه، بصیر، چاره اندیش، اندیشمند، بادرایت، سیاستمدار، کاردان، مدیر <hr> متضاد مدبر : مقبل | بی کیاست <hr> برابر پارسی : کاردان، آگاه، دوراندیش، ژرف نگر

مترادف مدبر : ادبار، بخت برگشته، بدبخت، شوربخت، کوربخت، مفلوک | صاحب تدبیر، صاحب اندیشه، بصیر، چاره اندیش، اندیشمند، بادرایت، سیاستمدار، کاردان، مدیر متضاد مدبر : مقبل | بی کیاست برابر پارسی : کاردان، آگاه، دوراندیش، ژرف نگر

مدبر

مدثر

<hr> مترادف مدحت : مدح، ثنا، ستایش

مترادف مدحت : مدح، ثنا، ستایش

مدحت

<hr> مترادف مدد : استعانت، استمداد، اعانت، حمایت، دستگیری، فریادرسی، کمک، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، نصر، یاری، یاوری <hr> برابر پارسی : یاری، کمک، یاوری

مترادف مدد : استعانت، استمداد، اعانت، حمایت، دستگیری، فریادرسی، کمک، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، نصر، یاری، یاوری برابر پارسی : یاری، کمک، یاوری

مدد

مدریک

مدوسا

<hr> برابر پارسی : رسانه

مدیا

مدیار

مدیحا

<hr> مترادف مدیحه : آفرین، ستایش، مدیح، منقبت <hr> متضاد مدیحه : هجویه

مترادف مدیحه : آفرین، ستایش، مدیح، منقبت متضاد مدیحه : هجویه

مدیحه

مدیسا

مدیسه

مدینا

<hr> مترادف مدینه : بلد، شهر، ولایت <hr> برابر پارسی : شهر

مترادف مدینه : بلد، شهر، ولایت برابر پارسی : شهر

مدینه

مدیوماه

مرآت

<hr> مترادف مرات : ( مرآت ) آینه، آیینه

مترادف مرات : ( مرآت ) آینه، آیینه

مرات

<hr> مترادف مراد : آرزو، تقاضا، حاجت، خواهش، غرض، قصد، کام، مقصد، مقصود، منظور، منوی، نیت، وایه، پیر، پیشوا، رهبر، شیخ، قطب، خواسته، مطلوب <hr> برابر پارسی : خواسته، آرزو، امید، آ رمان

مترادف مراد : آرزو، تقاضا، حاجت، خواهش، غرض، قصد، کام، مقصد، مقصود، منظور، منوی، نیت، وایه، پیر، پیشوا، رهبر، شیخ، قطب، خواسته، مطلوب برابر پارسی : خواسته، آرزو، امید، آ رمان

مراد

مرال

<hr> مترادف مرام : آیین، ایدئولوژی، بینش، جهان بینی، عقیده، مسلک، خواست، خواهش، مراد، مقصود، شیوه رفتار، روش اخلاقی <hr> برابر پارسی : آرمان، خواست، آرزو، پسند

مترادف مرام : آیین، ایدئولوژی، بینش، جهان بینی، عقیده، مسلک، خواست، خواهش، مراد، مقصود، شیوه رفتار، روش اخلاقی برابر پارسی : آرمان، خواست، آرزو، پسند

مرام

مرتا

مرتاح

مرتضی

مرتضی علی

مرتیا

مرثا

مرجان

مرجان دخت

مرجان رخ

مرجان چهر

مرجانه

مرجون

مرحان

<hr> مترادف مرحمت : احسان، اکرام، التفات، تفضل، رافت، شفقت، عطا، عنایت، لطف، مهربانی، نوازش، مهربانی کردن، لطف داشتن <hr> برابر پارسی : مهربانی، مهرورزی، نوازش، بخشایش

مترادف مرحمت : احسان، اکرام، التفات، تفضل، رافت، شفقت، عطا، عنایت، لطف، مهربانی، نوازش، مهربانی کردن، لطف داشتن برابر پارسی : مهربانی، مهرورزی، نوازش، بخشایش

مرحمت

مرداس

<hr> مترادف مردافکن : بسیارقوی، پرزور، زورمند، مرداوژن، گیرا

مترادف مردافکن : بسیارقوی، پرزور، زورمند، مرداوژن، گیرا

واژه های حرف "م" - فرهنگ اسم ها