واژه نامه بختیاریکا

بال شلک

بال هوا

بال و پر درخت

بال و پر روئیدن تازه درخت

<hr> مترادف بالا : اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق ، مافوق، قامت، قد، هیکل، بلندا، بلندی، عرشه، بلند، رفیع، والا، زیاد، گران، بیش از حد معمول، برین، عالم علیا، میزان، مقدار، جو، آسمان <hr> متضاد بالا : پایین، زیر، فرود

مترادف بالا : اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق ، مافوق، قامت، قد، هیکل، بلندا، بلندی، عرشه، بلند، رفیع، والا، زیاد، گران، بیش از حد معمول، برین، عالم علیا، میزان، مقدار، جو، آسمان متضاد بالا : پایین، زیر، فرود

بالا

<hr> مترادف بالا اوردن : ( بالا آوردن ) قی کردن، استفراغ کردن، شکوفه کردن، دیوار ساختن، عمارت کردن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، سبب شدن، باعث شدن

مترادف بالا اوردن : ( بالا آوردن ) قی کردن، استفراغ کردن، شکوفه کردن، دیوار ساختن، عمارت کردن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، سبب شدن، باعث شدن

بالا اوردن

بالا بالا کردن

بالا بختت

<hr> مترادف بالا بردن : افزایش دادن، افزودن، اضافه کردن، زیاد کردن ، بالا رفتن، ترقی دادن، رفعت بخشیدن، بزرگ کردن، بزرگ جلوه دادن <hr> متضاد بالا بردن : کاهش دادن، پایین آوردن

مترادف بالا بردن : افزایش دادن، افزودن، اضافه کردن، زیاد کردن ، بالا رفتن، ترقی دادن، رفعت بخشیدن، بزرگ کردن، بزرگ جلوه دادن متضاد بالا بردن : کاهش دادن، پایین آوردن

بالا بردن

بالا بردینگی

بالا بید

بالا خش

<hr> مترادف بالا رفتن : افزایش یافتن، افزوده شدن، ترقی کردن، ساخته شدن، برافراشته شدن، سر کشیدن، نوشیدن

مترادف بالا رفتن : افزایش یافتن، افزوده شدن، ترقی کردن، ساخته شدن، برافراشته شدن، سر کشیدن، نوشیدن

بالا رفتن

بالا رونده

بالا رین

بالا زور

بالا فروش

بالا و پایین

بالا و پایین جاده

بالا و پایین پریدن گاو بر اثر نیش شپشهایی که گاوها را اذیت میکنند

بالا و پایین کردن

بالا واز

بالا پایین

بالا پایین پریدن

بالا کارت

<hr> مترادف بالا کشیدن : تصاحب کردن، خوردن، بالا دادن، شدت یافتن، شدید شدن، طولانی شدن

مترادف بالا کشیدن : تصاحب کردن، خوردن، بالا دادن، شدت یافتن، شدید شدن، طولانی شدن

بالا کشیدن

بالابند

بالاترین

بالاترین قسمت پوشش شلوار

بالاترین نقطه باسن

<hr> مترادف بالادست : بالا، سمت بالا ، سرکرده، رئیس، مافوق، برتر <hr> متضاد بالادست : پایین دست

مترادف بالادست : بالا، سمت بالا ، سرکرده، رئیس، مافوق، برتر متضاد بالادست : پایین دست

بالادست

بالاورد

بالاکن

بالای تپه

بالای جاده

بالای کوه

بالستن

<hr> مترادف بالغ : بزرگ سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ، رسا، رسیده <hr> متضاد بالغ : نابالغ <hr> برابر پارسی : برنا، پخته، رسیده

مترادف بالغ : بزرگ سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ، رسا، رسیده متضاد بالغ : نابالغ برابر پارسی : برنا، پخته، رسیده

بالغ

<hr> مترادف بالنده : رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده، مفتخر، مباهی

مترادف بالنده : رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده، مفتخر، مباهی

بالنده

<hr> مترادف بالنگ : بادرنگ، ترنج

مترادف بالنگ : بادرنگ، ترنج

بالنگ

بالنگو

بالنگک

بالو

بالو زن

بالک

<hr> مترادف بالیدن : تفاخر، فخر، مباهات، نازش، رشد، نشو، نمو، رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن، نازیدن، فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن، افزایش یافتن، زیاد شدن

مترادف بالیدن : تفاخر، فخر، مباهات، نازش، رشد، نشو، نمو، رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن، نازیدن، فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن، افزایش یافتن، زیاد شدن

بالیدن

بالین گر

<hr> مترادف بام : سقف ، بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح، روشن ، بم <hr> متضاد بام : کف اطاق، تاریک، زیر

مترادف بام : سقف ، بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح، روشن ، بم متضاد بام : کف اطاق، تاریک، زیر

واژه های حرف "ب" - واژه نامه بختیاریکا