واژه نامه بختیاریکا

برد چقچقو

برد کل

برد که

برد کیو

برد گا دار

برد گشه

برد گلالی

برد گی ورو

<hr> مترادف بردار : حامل، خطحامل | مثمر، ثمردار، باردار، میوه دار، مصلوب

مترادف بردار : حامل، خطحامل | مثمر، ثمردار، باردار، میوه دار، مصلوب

بردار

بردار و بگذار

بردار و بگریز

<hr> مترادف برداشت : استنباط، استنتاج، بازیافت، تلقی، درک، دریافت، جمع آوری، حاصل، حاصل برداری، محصول برداری ، بهره برداری کردن، ضبط، اخذ، بازستانی، دریافت ، بردباری، تحمل، صبر <hr> متضاد برداشت : کاشت، داشت، پرداخت، نابرداری، بی تابی

مترادف برداشت : استنباط، استنتاج، بازیافت، تلقی، درک، دریافت، جمع آوری، حاصل، حاصل برداری، محصول برداری ، بهره برداری کردن، ضبط، اخذ، بازستانی، دریافت ، بردباری، تحمل، صبر متضاد برداشت : کاشت، داشت، پرداخت، نابرداری، بی تابی

برداشت

برداشت کردن

برداشت کن

<hr> مترادف برداشتن : با خود بردن، همراه بردن، اخذ کردن، گرفتن، برداشت کردن، برطرف کردن، از بین بردن، ازاله کردن، زایل کردن، بلند کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن، برچیدن، اختیار کردن، انتخاب کردن، حاصل برداری کردن، درو کردن، محصول برداری کردن

مترادف برداشتن : با خود بردن، همراه بردن، اخذ کردن، گرفتن، برداشت کردن، برطرف کردن، از بین بردن، ازاله کردن، زایل کردن، بلند کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن، برچیدن، اختیار کردن، انتخاب کردن، حاصل برداری کردن، درو کردن، محصول برداری کردن

برداشتن

<hr> مترادف بردبار : آرام، باحوصله، پرشکیب، حلیم، حمول، خویشتن دار، رزین، شکیبا، صابر، صبور، متحمل <hr> متضاد بردبار : کم صبر، ناشکیبا، نابردبار، کم حوصله

مترادف بردبار : آرام، باحوصله، پرشکیب، حلیم، حمول، خویشتن دار، رزین، شکیبا، صابر، صبور، متحمل متضاد بردبار : کم صبر، ناشکیبا، نابردبار، کم حوصله

بردبار

بردبر

بردر کلگ سا

بردشیر

بردلو

بردن به سیاست یا زور

بردن و دررفتن

بردن وا

بردنگ

بردکی

بردگوری

بردگوی

بردین

بررستن

<hr> مترادف بررسی : امعان، بازدید، بازبینی، تتبع، تجسس، تحقیق، تعمق، تفحص، جست وجو، رسیدگی، غور، کاوش، مداقه، مطالعه، ملاحظه، نظارت، وارسی

مترادف بررسی : امعان، بازدید، بازبینی، تتبع، تجسس، تحقیق، تعمق، تفحص، جست وجو، رسیدگی، غور، کاوش، مداقه، مطالعه، ملاحظه، نظارت، وارسی

بررسی

بررسی بدنی

برزخ وابیدن

برزنا

برزنت

برزنیدن

برزنیده

برزه

برزه بنجو

برزگ

<hr> مترادف برزگر : حارث، دهقان، رعیت، زارع، کشاورز، کشتگر <hr> متضاد برزگر : ارباب

مترادف برزگر : حارث، دهقان، رعیت، زارع، کشاورز، کشتگر متضاد برزگر : ارباب

برزگر

برزیدن

برزیر

برسا

برستنی

برسته

برسستن

<hr> مترادف برش : بریدگی، شکاف، بریده، تقطیع، جدایی، فصل، قطع، قاش، قاچ، کارآیی، توان، برایی، قاطعیت، تیزی، بریدن

مترادف برش : بریدگی، شکاف، بریده، تقطیع، جدایی، فصل، قطع، قاش، قاچ، کارآیی، توان، برایی، قاطعیت، تیزی، بریدن

واژه های حرف "ب" - واژه نامه بختیاریکا