واژه نامه بختیاریکا

دال الو

دال جل به کول

دال خو بین

دال دو خر

دال شوخی زن

دالاله کردن

دالنجه

دالو

دالو بچه بر

دالو دا

دالو دو ریده

دالو پاپا

دالو کر به کول

دالودیلو

دالگوش

<hr> مترادف دام : بند، تله، تور، جال، نژنگ، چهارپا، دواب، ستور <hr> متضاد دام : دد

مترادف دام : بند، تله، تور، جال، نژنگ، چهارپا، دواب، ستور متضاد دام : دد

دام

دام ماهیگیری

دام نهادن

<hr> مترادف دامن : پاچین، شلیطه، حاشیه، دامنه، دامان، ذیل، زیر، طرف، کناره

مترادف دامن : پاچین، شلیطه، حاشیه، دامنه، دامان، ذیل، زیر، طرف، کناره

دامن

دامن زنانه رنگی

<hr> مترادف دامنه : دامان، پایین، ذیل، زیر، دامن، سینه کش، شمول، گستره، انتها، دنباله، اطراف، دوره

مترادف دامنه : دامان، پایین، ذیل، زیر، دامن، سینه کش، شمول، گستره، انتها، دنباله، اطراف، دوره

دامنه

دامنه تپه

<hr> مترادف دانا : حبر، خردمند، دانشمند، عالم، فاضل، فرهیخته، محقق، ملا <hr> متضاد دانا : نادان

مترادف دانا : حبر، خردمند، دانشمند، عالم، فاضل، فرهیخته، محقق، ملا متضاد دانا : نادان

دانا

<hr> مترادف دانستن : آگاه بودن، آگاهی داشتن، درجریان بودن، شناختن، فهمیدن، مطلع بودن، واقف بودن، آموختن، درک کردن، مطلع شدن، یادگرفتن

مترادف دانستن : آگاه بودن، آگاهی داشتن، درجریان بودن، شناختن، فهمیدن، مطلع بودن، واقف بودن، آموختن، درک کردن، مطلع شدن، یادگرفتن

دانستن

<hr> مترادف دانش اموز : ( دانش آموز ) تلمیذ، شاگرد، طلبه، محصل، نوآموز <hr> متضاد دانش اموز : ( دانش آموز ) معلم

مترادف دانش اموز : ( دانش آموز ) تلمیذ، شاگرد، طلبه، محصل، نوآموز متضاد دانش اموز : ( دانش آموز ) معلم

دانش اموز

<hr> مترادف دانشمند : حبر، حبل، حکیم، خردمند، دانا، دانشور، عارف، عالم، علامه، فاضل، فرجاد، فرهیخته، فقیه، لبیب، متبحر، محقق، مطلع <hr> متضاد دانشمند : ناپارسا

مترادف دانشمند : حبر، حبل، حکیم، خردمند، دانا، دانشور، عارف، عالم، علامه، فاضل، فرجاد، فرهیخته، فقیه، لبیب، متبحر، محقق، مطلع متضاد دانشمند : ناپارسا

دانشمند

<hr> مترادف دانه : بذر، برز، تخم، دان، مغز، هسته، تا، شماره، عدد، حب، حبه، ریزه، آبله

مترادف دانه : بذر، برز، تخم، دان، مغز، هسته، تا، شماره، عدد، حب، حبه، ریزه، آبله

دانه

دانه انار

دانه خار

دانه دانه

دانه مرغی

دانه چیدن

داهول

داودی

<hr> مترادف داور : حاکم، حکم، قاضی، میانجی، هیربد

مترادف داور : حاکم، حکم، قاضی، میانجی، هیربد

داور

<hr> مترادف داوطلب : داوخواه، راغب، کاندیدا <hr> برابر پارسی : خواستار، داو خواه، داوخواه، درخواستگر، نامزد

مترادف داوطلب : داوخواه، راغب، کاندیدا برابر پارسی : خواستار، داو خواه، داوخواه، درخواستگر، نامزد

داوطلب

داوطلب شدن

داک

داک زیدن

دای وایه

<hr> مترادف دایر : آباد، آبادانی، برپا، معمور، رایج، متداول، معمول، چرخنده، گردنده <hr> متضاد دایر : بایر <hr> برابر پارسی : پایدار، پا برجا، آباد، برپا

مترادف دایر : آباد، آبادانی، برپا، معمور، رایج، متداول، معمول، چرخنده، گردنده متضاد دایر : بایر برابر پارسی : پایدار، پا برجا، آباد، برپا

دایر

<hr> مترادف دایره : حلقه، گرد، مدور، انجمن، محدوده، اداره، بنیاد، سازمان، دف، چنبر، چنبره <hr> برابر پارسی : گرد، پَرهون، چنبر، چنبره، داریه، دف، دوردار، گردی

مترادف دایره : حلقه، گرد، مدور، انجمن، محدوده، اداره، بنیاد، سازمان، دف، چنبر، چنبره برابر پارسی : گرد، پَرهون، چنبر، چنبره، داریه، دف، دوردار، گردی

دایره

دایره ای

دایره ای بزرگ و نافرم

<hr> مترادف دایه : ربیبه، شیرده، ماماچه، مرضع، مرضعه ماما، پرستار

مترادف دایه : ربیبه، شیرده، ماماچه، مرضع، مرضعه ماما، پرستار

دایه

<hr> مترادف دایی : خال، خالو <hr> برابر پارسی : کاکو

مترادف دایی : خال، خالو برابر پارسی : کاکو

دایی

دباغی

<hr> برابر پارسی : کیسه، آوند

برابر پارسی : کیسه، آوند

واژه های حرف "د" - واژه نامه بختیاریکا