واژه نامه بختیاریکا

<hr> مترادف قال : سخن، کلام، گفت وگو، گفت، بوته زرگری، قله <hr> متضاد قال : حال <hr> برابر پارسی : گفتن

مترادف قال : سخن، کلام، گفت وگو، گفت، بوته زرگری، قله متضاد قال : حال برابر پارسی : گفتن

قال

قال دال

<hr> مترادف قالب : شکل، طرح، فرم، هیئت، بدن، تن، کالبد، قطع، بوته زرگری <hr> برابر پارسی : پیکر، تن، چارچوب

مترادف قالب : شکل، طرح، فرم، هیئت، بدن، تن، کالبد، قطع، بوته زرگری برابر پارسی : پیکر، تن، چارچوب

قالب

قالو

<hr> مترادف قالی : فرش، گبه، گلیم، مفرش <hr> برابر پارسی : زمین گستر، بوب، بوپ، پوشش

مترادف قالی : فرش، گبه، گلیم، مفرش برابر پارسی : زمین گستر، بوب، بوپ، پوشش

قالی

قانع نشدن

قانع کردن

<hr> مترادف قانون : رسم، روش، طرز، طریقه، نظم، هنجار، آیین، ضابطه، قاعده، مقررات، ساز <hr> برابر پارسی : داد، آسا، دات، دادِستان، دادیک، فردید، فرسار

مترادف قانون : رسم، روش، طرز، طریقه، نظم، هنجار، آیین، ضابطه، قاعده، مقررات، ساز برابر پارسی : داد، آسا، دات، دادِستان، دادیک، فردید، فرسار

قانون

قاو

قاو سهرک

قاو سیلا کردن

قاوض

قاولیچک

قاوچی

قاپ

<hr> برابر پارسی : ربودن، کف زنی

برابر پارسی : ربودن، کف زنی

قاپ زدن

قاپستن

قاپنده

<hr> مترادف قاپیدن : به چنگ آوردن، چنگ زدن، ربودن، قاپ زدن

مترادف قاپیدن : به چنگ آوردن، چنگ زدن، ربودن، قاپ زدن

قاپیدن

<hr> مترادف قاچ : برش، تراشه، تراک، شکافتگی، قاش، لزگه، لغزه، ترک، شکاف <hr> برابر پارسی : ترک، بُرشه، شکاف، برش

مترادف قاچ : برش، تراشه، تراک، شکافتگی، قاش، لزگه، لغزه، ترک، شکاف برابر پارسی : ترک، بُرشه، شکاف، برش

قاچ

قایم باشک

قایم شدن

قایم شده

قایم کردن

قایمکی

قاییدان

<hr> مترادف قبا : کسوت، جامه، ردا، لباده <hr> برابر پارسی : جامه، کپاه

مترادف قبا : کسوت، جامه، ردا، لباده برابر پارسی : جامه، کپاه

قبا

<hr> مترادف قباحت : بدی، رسوایی، زشتی، شنیعت، فضیحت، قبح، ناهنجاری <hr> برابر پارسی : زشتی، بی شرمی، بی آزرمی

مترادف قباحت : بدی، رسوایی، زشتی، شنیعت، فضیحت، قبح، ناهنجاری برابر پارسی : زشتی، بی شرمی، بی آزرمی

قباحت

قباد

<hr> مترادف قباله : بنچاق، سند، صداق نامه، عقدنامه، مدرک <hr> برابر پارسی : بنچاغ، بنچاک، پیوندنامه

مترادف قباله : بنچاق، سند، صداق نامه، عقدنامه، مدرک برابر پارسی : بنچاغ، بنچاک، پیوندنامه

قباله

<hr> مترادف قبر : آرامگاه، تربت، خاکجا، ضریح، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مزار <hr> برابر پارسی : گور، آرامگاه، مزار

مترادف قبر : آرامگاه، تربت، خاکجا، ضریح، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مزار برابر پارسی : گور، آرامگاه، مزار

قبر

<hr> مترادف قبل : پهلو، سو، طرف، قبال، کنار | پیش، پیش از، سابق، سبق، گذشته <hr> متضاد قبل : بعد، پیش <hr> برابر پارسی : پیش، پیشینه

مترادف قبل : پهلو، سو، طرف، قبال، کنار | پیش، پیش از، سابق، سبق، گذشته متضاد قبل : بعد، پیش برابر پارسی : پیش، پیشینه

قبل

<hr> مترادف قبه : بارگاه، گنبد

مترادف قبه : بارگاه، گنبد

قبه

<hr> مترادف قبول : اجابت، استجابت، باور، پذیرش، پسند، تایید، تراضی، تصدیق، تصویب، تقبل، توافق، رضا، رضامندی، رضایت، صوابدید <hr> متضاد قبول : رد <hr> برابر پارسی : پذیرش، باور، پذیرا، پذیرفتن، پذیرفته شده

مترادف قبول : اجابت، استجابت، باور، پذیرش، پسند، تایید، تراضی، تصدیق، تصویب، تقبل، توافق، رضا، رضامندی، رضایت، صوابدید متضاد قبول : رد برابر پارسی : پذیرش، باور، پذیرا، پذیرفتن، پذیرفته شده

قبول

قبول داشتن

قبول در امتحان

قبول دستور از

قبول نکردن حتی سایه کسی را

<hr> مترادف قبول کردن : اجابت کردن، پذیرفتن، پسندیدن، تصدیق کردن، راضی شدن، رضایت دادن <hr> متضاد قبول کردن : رد کردن <hr> برابر پارسی : پذیرفتن، تن در دادن، به گردن گرفتن

مترادف قبول کردن : اجابت کردن، پذیرفتن، پسندیدن، تصدیق کردن، راضی شدن، رضایت دادن متضاد قبول کردن : رد کردن برابر پارسی : پذیرفتن، تن در دادن، به گردن گرفتن

واژه های حرف "ق" - واژه نامه بختیاریکا