انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : ژاپنی، زبان ژاپنی، زبان ژاپونی، ژاپنی <hr> معانی دیگر : وابسته به کشور ژاپن و زبان و فرهنگ و مردم آن، اهل ژاپن، ژاپونی

معنی : ژاپنی، زبان ژاپنی، زبان ژاپونی، ژاپنی معانی دیگر : وابسته به کشور ژاپن و زبان و فرهنگ و مردم آن، اهل ژاپن، ژاپونی

japanese

japanese bow

japanese citizen

japanese era name

japanese garden

japanese kimono

japanese paper

japanese restaurant

japanimation

<hr> بسبک ژاپنی در اوردن، بسبک ژاپونی تزئین نمودن

بسبک ژاپنی در اوردن، بسبک ژاپونی تزئین نمودن

japanize

japanned

japanner

japanology

<hr> معنی : لطیفه، طعنه، گول، شوخی، فریب دادن، مسخره کردن، دست انداختن شخص، لطیفه زدن، گمراه کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) مسخره کردن (کسی را)، مسخرگی، لودگی، شوخی کردن، مسخرگی کردن، بامبول زدن، دست انداختن، فریب، جماع کردن

معنی : لطیفه، طعنه، گول، شوخی، فریب دادن، مسخره کردن، دست انداختن شخص، لطیفه زدن، گمراه کردن معانی دیگر : (نادر) مسخره کردن (کسی را)، مسخرگی، لودگی، شوخی کردن، مسخرگی کردن، بامبول زدن، دست انداختن، فریب، جماع کردن

jape

<hr> (انجیل) یافث (سومین پسر حضرت نوح)، یافک فرزند نوح پیامبر

(انجیل) یافث (سومین پسر حضرت نوح)، یافک فرزند نوح پیامبر

japheth

japlish

<hr> معنی : به ژاپونی، گلابی ژاپونی، گل چای ژاپونی، کاملیا <hr> معانی دیگر : نام انواع درختان و گل ها و غیره که با خاور دور وابستگی دارند

معنی : به ژاپونی، گلابی ژاپونی، گل چای ژاپونی، کاملیا معانی دیگر : نام انواع درختان و گل ها و غیره که با خاور دور وابستگی دارند

japonica

<hr> معنی : جنبش، خم، تکان، سبو، لرزه، بلونی، کوزه دهن گشاد، شیشه دهن گشاد، دعوا و نزاع، لرزیدن صدای ناهنجار، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن، ناجور بودن، تصادف کردن، نزاع کردن، لرزاندن، طنین انداختن، تکان دادن <hr> معانی دیگر : (صدای خشن و ناموزون ایجاد کردن) صدای گوشخراش در آوردن، صدای ناهنجار ایجاد کردن، (با: on) اثر ناخوشایند داشتن (بر کسی)، (به شدت) برخورد کردن، اختلاف پیدا کردن، دعوا کردن، ناسازگار بودن، (با ضربه ی ناگهانی) تکان دادن، مرتعش کردن، یکه خوردن، تکانه، ضربه، برخورد (شدید)، مرافعه، لرزش، ارتعاش، (ظرف شیشه ای یا سفالی یا سنگی دهان گشاد و معمولا استوانه ای و بدون گردن) بستو، بستک، بانکه، خمره، شیشه، به اندازه ی یک بستو (jarful هم می گویند)، (از ریشه ی عربی)، (قدیمی) چرخش، گردش، ضربت، خوردن، تصادف

معنی : جنبش، خم، تکان، سبو، لرزه، بلونی، کوزه دهن گشاد، شیشه دهن گشاد، دعوا و نزاع، لرزیدن صدای ناهنجار، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن، ناجور بودن، تصادف کردن، نزاع کردن، لرزاندن، طنین انداختن، تکان دادن معانی دیگر : (صدای خشن و ناموزون ایجاد کردن) صدای گوشخراش در آوردن، صدای ناهنجار ایجاد کردن

jar of pickles

jar on someone

<hr> معنی : گلدان، جعبه گلدان <hr> معانی دیگر : گلدان (تزیینی)، جعبه ای که گل در ان سبز کرده و برای ارایش اطاق می گذارند

معنی : گلدان، جعبه گلدان معانی دیگر : گلدان (تزیینی)، جعبه ای که گل در ان سبز کرده و برای ارایش اطاق می گذارند

jardiniere

<hr> یک کوزه، یک شیشه انچه دریک rajجامیگیرد

یک کوزه، یک شیشه انچه دریک rajجامیگیرد

jarful

<hr> معنی : اصطلاحات مخصوص یک صنف، لهجه خاص، سخن دست و پا شکسته <hr> معانی دیگر : (زبان حرفه ای یا محلی یا بیگانه که برای شنونده نامفهوم و عجیب و غریب می نماید) زبان بیگانه، زبان فنی، زبان زرگری، سخن نامفهوم، زبان نامفهوم، (زبان یا گویشی که از آمیختن چند زبان یا گویش باشد) زبان آمیخته، جارگن، (از ریشه ی فارسی: زرگون) سنگ زرگون بی رنگ یا خاکستری (رجوع شود به: jargoon) (zircon هم می نویسند)، سخن بی معنی

معنی : اصطلاحات مخصوص یک صنف، لهجه خاص، سخن دست و پا شکسته معانی دیگر : (زبان حرفه ای یا محلی یا بیگانه که برای شنونده نامفهوم و عجیب و غریب می نماید) زبان بیگانه، زبان فنی، زبان زرگری، سخن نامفهوم، زبان نامفهوم، (زبان یا گویشی که از آمیختن چند زبان یا گویش باشد) زبان آمیخته، جارگن، (از ریشه ی فارسی

jargon

jargonell

jargonelle

jargonise

jargonised

<hr> به زبان یا گویش نامفهوم سخن گفتن یا نوشتن، زبان زرگری به کار بردن، بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن، بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن

به زبان یا گویش نامفهوم سخن گفتن یا نوشتن، زبان زرگری به کار بردن، بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن، بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن

jargonize

jargonized

jargoon

jarhead

jarisch herxheimer reaction

<hr> (اسکاندیناوی باستان) سر کرده، سالار، فرمانروا یا امیر در ممالک اسکاندیناوی، امیردانمارکی یا نروژی

(اسکاندیناوی باستان) سر کرده، سالار، فرمانروا یا امیر در ممالک اسکاندیناوی، امیردانمارکی یا نروژی

jarl

<hr> پنیر جارلز برگ (پنیر نروژی که چرب است و حفره های درشت دارد)

پنیر جارلز برگ (پنیر نروژی که چرب است و حفره های درشت دارد)

jarlsberg

jarovise

jarovize

jarrah

<hr> تکان دهنده، مخالف، مغایر، مصادف، مغایرت، تصادف، ستیزه

تکان دهنده، مخالف، مغایر، مصادف، مغایرت، تصادف، ستیزه

jarring

jarvis island

jasc software inc

jasher

jasmin

<hr> معنی : یاسمن، گل یاس <hr> معانی دیگر : یاسمن، گل یاس

معنی : یاسمن، گل یاس معانی دیگر : یاسمن، گل یاس

jasmine

<hr> اسم خاص مذکر، افسانه یونان جیسون

اسم خاص مذکر، افسانه یونان جیسون

jason

jason alexander

<hr> معنی : یشم، یشم سبز، یشب <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عبری یشپه) یشب (سنگ نیمه بها دار به رنگ زرد یا سرخ یا قهوه ای که نوعی کوارتز است)، ژاسپ، (انجیل) گوهر (احتمالا کوارتز سبز)، اسم خاص مذکر

معنی : یشم، یشم سبز، یشب معانی دیگر : (از ریشه ی عبری یشپه) یشب (سنگ نیمه بها دار به رنگ زرد یا سرخ یا قهوه ای که نوعی کوارتز است)، ژاسپ، (انجیل) گوهر (احتمالا کوارتز سبز)، اسم خاص مذکر

jasper

jasray puntsagiyn

<hr> (هند) جات (هر یک از مردم بومی دره ی کشمیر و پنجاب و راجپوتانا)

(هند) جات (هر یک از مردم بومی دره ی کشمیر و پنجاب و راجپوتانا)

واژه های حرف "j" - انگلیسی به انگلیسی