انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : سخت <hr> معانی دیگر : پر زحمت، همراه با کار و زحمت، دشوار، حاکی از تقلای زیاد و بی بازده، سنگین، ثقیل، ثقیل his poetry seems labored and artificial شعر او ثقیل و مصنوعی می نماید

معنی : سخت معانی دیگر : پر زحمت، همراه با کار و زحمت، دشوار، حاکی از تقلای زیاد و بی بازده، سنگین، ثقیل، ثقیل his poetry seems labored and artificial شعر او ثقیل و مصنوعی می نماید

labored

laboredly

<hr> معنی : کارگر، عمله، مزدور، فعله <hr> معانی دیگر : فعله (کارگر ناآموخته)، شاگرد (انگلیس: labourer)، زحمتکش

معنی : کارگر، عمله، مزدور، فعله معانی دیگر : فعله (کارگر ناآموخته)، شاگرد (انگلیس: labourer)، زحمتکش

laborer

laboringly

<hr> معنی : ساعی، پر کار، سخت، دشوار، پر زحمت، زحمت کش <hr> معانی دیگر : نیازمند به کار شدید، شاق، توان فرسا، (کنایه آمیز) انجام شده با کوشش زیاد و نتیجه ی بد، سخت کوش، کوشا

معنی : ساعی، پر کار، سخت، دشوار، پر زحمت، زحمت کش معانی دیگر : نیازمند به کار شدید، شاق، توان فرسا، (کنایه آمیز) انجام شده با کوشش زیاد و نتیجه ی بد، سخت کوش، کوشا

laborious

laborious task

<hr> بارنج، بزحمت، ساعیانه، چنانکه نماینده زحمت باشد

بارنج، بزحمت، ساعیانه، چنانکه نماینده زحمت باشد

laboriously

<hr> دشواری، سختی، پرزحمتی رنجبری

دشواری، سختی، پرزحمتی رنجبری

laboriousness

laborism

laborist

<hr> عضو حزب یا گروه کارگری

laborite

<hr> معنی : حزب کارگر، درد زایمان، زحمت کشیدن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: labor، labor کار، رنج، زحمت، کوشش، کارگر، عمله، تقلاکردن، کوشش کردن

معنی : حزب کارگر، درد زایمان، زحمت کشیدن معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: labor، labor کار، رنج، زحمت، کوشش، کارگر، عمله، تقلاکردن، کوشش کردن

labour

labour day

labour force

labour intensive

labour market

labour party

labour saving

<hr> بزحمت درست شده، پرصنعت

بزحمت درست شده، پرصنعت

laboured

<hr> معنی : عمله، فعله <hr> معانی دیگر : عمله کارگرکه کارش بیشتر از رنج بدنی بخواهد

معنی : عمله، فعله معانی دیگر : عمله کارگرکه کارش بیشتر از رنج بدنی بخواهد

labourer

<hr> معنی : کارگری، رنجبر <hr> معانی دیگر : کارکن، کارگر، دردکش، دردبر، درزحمت، دردبر در زایمان

معنی : کارگری، رنجبر معانی دیگر : کارکن، کارگر، دردکش، دردبر، درزحمت، دردبر در زایمان

labouring

labourism

labourist

labourite

<hr> لابرادور (بخشی از استان نیوفوندلاند - کانادا)، آبخست سان (شبیه جزیره ی) لابرادور (بخشی از شرق کانادا که میان خلیج هودسن و اقیانوس اطلس قرار دارد)

لابرادور (بخشی از استان نیوفوندلاند - کانادا)، آبخست سان (شبیه جزیره ی) لابرادور (بخشی از شرق کانادا که میان خلیج هودسن و اقیانوس اطلس قرار دارد)

labrador

labradorean

labradorian

<hr> (سنگ شناسی) لابرادوریت (نوعی فلدسپار رنگین)

(سنگ شناسی) لابرادوریت (نوعی فلدسپار رنگین)

labradorite

<hr> (تزیینی از چوب یا استخوان که برخی سرخپوستان آمریکای جنوبی از لب سوراخ شده ی خود می آویزند) لب آویز، لب آذین

(تزیینی از چوب یا استخوان که برخی سرخپوستان آمریکای جنوبی از لب سوراخ شده ی خود می آویزند) لب آویز، لب آذین

labret

<hr> (به ویژه در بند پایان) زبر لب، لب بالایی، فراز لب، لبک

(به ویژه در بند پایان) زبر لب، لب بالایی، فراز لب، لبک

labrum

<hr> (گیاه شناسی) جنس لابورنم (درختان و بته های خانواده ی pea که زهرین بوده و برگ های سه بخشی دارند)، جنس گیاه پروانه، درخت پروانه

(گیاه شناسی) جنس لابورنم (درختان و بته های خانواده ی pea که زهرین بوده و برگ های سه بخشی دارند)، جنس گیاه پروانه، درخت پروانه

laburnum

<hr> معنی : پلکان مارپیچ، پیچیدگی، شکنج، دخمه پرپیچ و خم، لابیرنت، ماز، چیز بغرنج <hr> معانی دیگر : پیچراهه، (مجازی) هر چیز پیچاپیچ دار، مارپیچ، گیج کننده، کلاف سر در گم، مخمصه، (کالبد شناسی) گوش درونی، گوش داخلی، پیچال

معنی : پلکان مارپیچ، پیچیدگی، شکنج، دخمه پرپیچ و خم، لابیرنت، ماز، چیز بغرنج معانی دیگر : پیچراهه، (مجازی) هر چیز پیچاپیچ دار، مارپیچ، گیج کننده، کلاف سر در گم، مخمصه، (کالبد شناسی) گوش درونی، گوش داخلی، پیچال

labyrinth

labyrinthian

<hr> معنی : پیچ وخم دار، پر شکنج <hr> معانی دیگر : وابسته به ماز (یا پیچراه)، پیچراهی، تودرتو و پیچیده، مازمانند، پیچراهسان، مازی شکل، مارپیچی، حلزونی، وابسته به گوش درونی، پیچالی (labyrinthic و labyrinthian هم می گویند)، پر پیچ و خم

معنی : پیچ وخم دار، پر شکنج معانی دیگر : وابسته به ماز (یا پیچراه)، پیچراهی، تودرتو و پیچیده، مازمانند، پیچراهسان، مازی شکل، مارپیچی، حلزونی، وابسته به گوش درونی، پیچالی (labyrinthic و labyrinthian هم می گویند)، پر پیچ و خم

labyrinthine

<hr> (پزشکی) آماس گوش درونی (معمولا همراه با سرگیجه)، پیچال تبسی

(پزشکی) آماس گوش درونی (معمولا همراه با سرگیجه)، پیچال تبسی

labyrinthitis

<hr> معنی : لاک، لاک الکل، چیز لاک والکل زده، لاک زدن <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، لاک (ماده ی انگم مانندی که از بدن برخی حشرات به ویژه laccifer lacca می تراود و از آن لاک الکل و غیره می سازند)، لاک والکل

معنی : لاک، لاک الکل، چیز لاک والکل زده، لاک زدن معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، لاک (ماده ی انگم مانندی که از بدن برخی حشرات به ویژه laccifer lacca می تراود و از آن لاک الکل و غیره می سازند)، لاک والکل

lacalle herrara luis alberto

lacan

lacc

<hr> (زمین شناسی) لگن سنگ (توده ای از سنگ های نفوذی که در میان سنگ های رسوبی قرار گرفته و آنها را برآمده کرده است)، لاکولیت

(زمین شناسی) لگن سنگ (توده ای از سنگ های نفوذی که در میان سنگ های رسوبی قرار گرفته و آنها را برآمده کرده است)، لاکولیت

laccolith

<hr> معنی : نوار، قیطان، یراق، توری، بند کفش، بنددار کردن، بند کفش را بستن، یراق دوزی کردن <hr> معانی دیگر : بند، زهوار، (کفش و شکم بند زنانه و غیره) با بند محکم کردن، با یراق (یا توری) آراستن، سوزن دوزی یا ملیله دوزی کردن، شلاق زدن، محکم زدن، (به آشامیدنی) مشروب الکلی افزودن، شکست دادن، (با: into) حمله کردن (عملا یا حرفا)، پارچه ی تور دوزی شده، بهم بستن، درهم بافتن

معنی : نوار، قیطان، یراق، توری، بند کفش، بنددار کردن، بند کفش را بستن، یراق دوزی کردن معانی دیگر : بند، زهوار، (کفش و شکم بند زنانه و غیره) با بند محکم کردن، با یراق (یا توری) آراستن، سوزن دوزی یا ملیله دوزی کردن، شلاق زدن، محکم زدن، (به آشامیدنی) مشروب الکلی افزودن، شکست دادن، (با: into) حمله کردن 

واژه های حرف "l" - انگلیسی به انگلیسی