بارام دل بودن

<hr> مترادف باران : بارش، ذهاب، مطر

مترادف باران : بارش، ذهاب، مطر

باران

باران آتشفشانی

باران اسیدی

باران امدن

باران اَبَرسرد

باران باریدن

باران خواستن

باران دیده

باران ربایی

باران رسیده

باران روز عید

باران ریختن

باران ریز

باران ریزه

باران ریزۀ یخ زن

باران زده

باران زده شدن

باران سنج

باران شتاب

باران شویی

باران فورانی

باران ناک

باران پناه

باران پوسته

باران کردن

باران گریز

باران گیر

باران یخ زن

<hr> مترادف بارانداز : اسکله، بندر، بندرگاه، لنگرگاه

مترادف بارانداز : اسکله، بندر، بندرگاه، لنگرگاه

بارانداز

باراندن

باراندوز

بارانه

بارانه کردن

بارانک

بارانگیز

<hr> مترادف بارانی : باشی، مطری، باران زا، آمپرمابل، پالتو، مربوط به باران

مترادف بارانی : باشی، مطری، باران زا، آمپرمابل، پالتو، مربوط به باران

بارانی

بارانیدن

باراه

باراهی کند

<hr> مترادف باراور : ( بارآور ) بارور، ثمردار، مثمر، میوه دار، میوه دهنده، آبستن، باردار، حامله ، مفید، سودبخش <hr> متضاد باراور : ( بارآور ) بی بر، سترون، عقیم

مترادف باراور : ( بارآور ) بارور، ثمردار، مثمر، میوه دار، میوه دهنده، آبستن، باردار، حامله ، مفید، سودبخش متضاد باراور : ( بارآور ) بی بر، سترون، عقیم

واژه های حرف "ب" - فرهنگ فارسی