<hr> مترادف تعاون : تعاضد، خودیاری، دست گیری، هم دستی، همیاری، یاری، خودیاری کردن، همیاری کردن <hr> برابر پارسی : همکاری، همراهی، دستیاری، هم یاری

مترادف تعاون : تعاضد، خودیاری، دست گیری، هم دستی، همیاری، یاری، خودیاری کردن، همیاری کردن برابر پارسی : همکاری، همراهی، دستیاری، هم یاری

تعاون

تعاونی

تعاکس

<hr> مترادف تعب : الم، بیدماغی، رنج، رنجوری، رنجه، زجر، زحمت، سختی، عذاب، عنت، کلال، گرفتاری، ماندگی، محنت، مرارت، مشقت، رنجه شدن، به زحمت افتادن، مانده شدن

مترادف تعب : الم، بیدماغی، رنج، رنجوری، رنجه، زجر، زحمت، سختی، عذاب، عنت، کلال، گرفتاری، ماندگی، محنت، مرارت، مشقت، رنجه شدن، به زحمت افتادن، مانده شدن

تعب

تعبد

تعبدا

تعبدی

تعبید

<hr> مترادف تعبیر : بیان، تاویل، تبیین، تفسیر، شرح، اصطلاح، ترکیب، تمثیل، نقل، خواب گزاری، تلقی، عبارت، بیان کردن، تاویل کردن، تفسیر کردن، شرح دادن <hr> برابر پارسی : بازگویی، خواب گذاری، گزارش

مترادف تعبیر : بیان، تاویل، تبیین، تفسیر، شرح، اصطلاح، ترکیب، تمثیل، نقل، خواب گزاری، تلقی، عبارت، بیان کردن، تاویل کردن، تفسیر کردن، شرح دادن برابر پارسی : بازگویی، خواب گذاری، گزارش

تعبیر

تعبیر زدن

تعبیر نامج

تعبیر نامه

تعبیر کردن

تعبیرات

تعبیس

<hr> مترادف تعبیه : آراستن، ساختن، آماده سازی، تهیه، جاسازی، آماده ساختن، قرار دادن، آماده کردن، حیله

مترادف تعبیه : آراستن، ساختن، آماده سازی، تهیه، جاسازی، آماده ساختن، قرار دادن، آماده کردن، حیله

تعبیه

تعبیه ساختن

<hr> مترادف تعبیه شدن : گذاشته شدن، نصب شدن، جای گرفتن، قرار داده شدن

مترادف تعبیه شدن : گذاشته شدن، نصب شدن، جای گرفتن، قرار داده شدن

تعبیه شدن

تعبیه شکستن

تعبیه کردن

تعتاب

تعتع

تعتی

تعثیر

<hr> مترادف تعجب : بهت، حیرت، خیرگی، شگفتی، عجب، به شگفت آمدن، حیرت کردن، شگفت زده شدن <hr> برابر پارسی : شگفت داشتن، شگفتایی، شگفتی

مترادف تعجب : بهت، حیرت، خیرگی، شگفتی، عجب، به شگفت آمدن، حیرت کردن، شگفت زده شدن برابر پارسی : شگفت داشتن، شگفتایی، شگفتی

تعجب

<hr> مترادف تعجب اور : ( تعجب آور ) اعجاب آمیز، حیرت انگیز، شگفت آور، شگفت انگیز، شگفتی زا <hr> برابر پارسی : ( تعجب آور ) شگفت انگیز

مترادف تعجب اور : ( تعجب آور ) اعجاب آمیز، حیرت انگیز، شگفت آور، شگفت انگیز، شگفتی زا برابر پارسی : ( تعجب آور ) شگفت انگیز

تعجب اور

تعجب اوردن

تعجب داشتن

<hr> مترادف تعجب کردن : به شگفت آمدن، شگفت زده شدن، حیرت کردن، مبهوت گشتن

مترادف تعجب کردن : به شگفت آمدن، شگفت زده شدن، حیرت کردن، مبهوت گشتن

تعجب کردن

تعجل

تعجیز

<hr> مترادف تعجیل : تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن <hr> برابر پارسی : شتاب کردن، شتافتن، کردن شتاب

مترادف تعجیل : تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن برابر پارسی : شتاب کردن، شتافتن، کردن شتاب

تعجیل

تعجیل دادن

تعجیل ریتمی

تعجیل فرمودن

<hr> مترادف تعجیل کردن : عجله کردن، شتاب کردن، شتافتن <hr> برابر پارسی : شتافتن

مترادف تعجیل کردن : عجله کردن، شتاب کردن، شتافتن برابر پارسی : شتافتن

تعجیل کردن

تعجیم

تعدا

<hr> مترادف تعداد : اندازه، شمار، شماره، عدد، عده، مقدار، مقیاس، میزان، تعدید، شمارش، شمارش کردن، شمردن <hr> برابر پارسی : شمار، شماره، شمارش، شمارگان

مترادف تعداد : اندازه، شمار، شماره، عدد، عده، مقدار، مقیاس، میزان، تعدید، شمارش، شمارش کردن، شمردن برابر پارسی : شمار، شماره، شمارش، شمارگان

تعداد

تعداد کردن

<hr> مترادف تعدد : بسیاری، تکثر، فراوانی، کثرت، وفور، بسیار گشتن، بی شمارگشتن <hr> برابر پارسی : بیشماری | ( تعدّد ) بسیاری

مترادف تعدد : بسیاری، تکثر، فراوانی، کثرت، وفور، بسیار گشتن، بی شمارگشتن برابر پارسی : بیشماری | ( تعدّد ) بسیاری

تعدد

<hr> مترادف تعدی : آزار، اجحاف، تجاوز، تخطی، تطاول، زور، زورگویی، ستم، ظلم ، حمله، تعرض، درازدستی <hr> متضاد تعدی : دادگری <hr> برابر پارسی : ستم، ستمگری، زورگویی، دست اندازی

مترادف تعدی : آزار، اجحاف، تجاوز، تخطی، تطاول، زور، زورگویی، ستم، ظلم ، حمله، تعرض، درازدستی متضاد تعدی : دادگری برابر پارسی : ستم، ستمگری، زورگویی، دست اندازی

تعدی

<hr> مترادف تعدی کردن : ستم کردن، ظلم کردن ، تجاوز کردن، تخطی کردن، تعرض کردن، درازدستی کردن <hr> متضاد تعدی کردن : دادگری کردن

مترادف تعدی کردن : ستم کردن، ظلم کردن ، تجاوز کردن، تخطی کردن، تعرض کردن، درازدستی کردن متضاد تعدی کردن : دادگری کردن

تعدی کردن

تعدیات

تعدید

تعدیق

<hr> مترادف تعدیل : متعادل سازی، برابر ساختن، معادل کردن <hr> برابر پارسی : تراز، برابرسازی

مترادف تعدیل : متعادل سازی، برابر ساختن، معادل کردن برابر پارسی : تراز، برابرسازی

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی