فرهنگ فارسی

تخاصر

تخاصل

<hr> مترادف تخاصم : تعرض، جنگ، دشمنی، ستیز، عداوت، عناد، باهم جنگیدن، باهم عداوت ورزیدن، باهم دشمن شدن <hr> متضاد تخاصم : دوستی

مترادف تخاصم : تعرض، جنگ، دشمنی، ستیز، عداوت، عناد، باهم جنگیدن، باهم عداوت ورزیدن، باهم دشمن شدن متضاد تخاصم : دوستی

تخاصم

تخاطب

تخاطر

تخاطو

تخاطیط

تخاف

تخافت

تخافف

تخاقوی

تخاقوی ئیل

تخال

تخالج

تخالس

تخالع

<hr> مترادف تخالف : تضاد، تناقض، خلاف، مخالفت، مخالفت ورزیدن <hr> متضاد تخالف : توافق

مترادف تخالف : تضاد، تناقض، خلاف، مخالفت، مخالفت ورزیدن متضاد تخالف : توافق

تخالف

تخاوی

تخاک

تخایل

تخبط

تخبق

تخبل

تخبی

تخبیب

تخبیث

تخبیر

تخبیص

تخبیط

تخبیل

تخبیه

<hr> مترادف تخت : اریکه، اورنگ، پات، پیشگاه، سریر، عرش، کرسی، مسند، تختگاه، سلطنت گاه، مرکزحکومت، مقر شاه، صاف، مستوی، مسطح، هموار، کف کفش قسمت زیرین کفش، تخت خواب، اسوده، راحت

مترادف تخت : اریکه، اورنگ، پات، پیشگاه، سریر، عرش، کرسی، مسند، تختگاه، سلطنت گاه، مرکزحکومت، مقر شاه، صاف، مستوی، مسطح، هموار، کف کفش قسمت زیرین کفش، تخت خواب، اسوده، راحت

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی