تقرب حاصل کردن

تقرب داشتن

تقرب دقیق

تقرب ناتمام

تقرب چشمی

تقرب یافتن

تقرح

تقرده

تقرر

تقرم

تقری

<hr> برابر پارسی : نزدیک کردن

برابر پارسی : نزدیک کردن

تقریب

تقریب آکوستیکی

تقریب تختالی

تقریب تنگ بست

تقریب تکانۀ زمین گَرد

تقریب زدن 1

تقریب زدن 2

تقریب زمین گَرد

تقریب ضربه

تقریب نیمه زمین گَرد

<hr> برابر پارسی : کم و بیش، کم وبیش، کما بیش، کمابیش، نزدیک به | ( تقریباً ) نزدیک به، نزدیک، کمابیش، کم و بیش

برابر پارسی : کم و بیش، کم وبیش، کما بیش، کمابیش، نزدیک به | ( تقریباً ) نزدیک به، نزدیک، کمابیش، کم و بیش

تقریبا

تقریباًهمه

تقریباًهمه جا

<hr> مترادف تقریبی : به تقریب، تخمینی، غیردقیق <hr> متضاد تقریبی : دقیق، تحقیقی <hr> برابر پارسی : کم وبیش، کمابیش، کمابیشی

مترادف تقریبی : به تقریب، تخمینی، غیردقیق متضاد تقریبی : دقیق، تحقیقی برابر پارسی : کم وبیش، کمابیش، کمابیشی

تقریبی

<hr> مترادف تقریر : ابراز، اظهار، بیان، گفتار ، اقرار، خستو، ادا، تلفظ ، بیان کردن، اظهار کردن، گفتن، سخن راندن ، اقرار کردن، خستو کردن <hr> متضاد تقریر : تحریر، ترقیم، نوشتن، انکار کردن

مترادف تقریر : ابراز، اظهار، بیان، گفتار ، اقرار، خستو، ادا، تلفظ ، بیان کردن، اظهار کردن، گفتن، سخن راندن ، اقرار کردن، خستو کردن متضاد تقریر : تحریر، ترقیم، نوشتن، انکار کردن

تقریر

تقریر افتادن

تقریر بستن

تقریر رفتن

تقریر پذیرفتن

تقریرات

تقریش

<hr> مترادف تقریض : بریدن، قطع کردن، شعر گفتن، مدح کردن، ذم کردن

مترادف تقریض : بریدن، قطع کردن، شعر گفتن، مدح کردن، ذم کردن

تقریض

تقریط

<hr> مترادف تقریظ : تحسین، تمجید، ثنا، ستایش، مدح ، ستودن، تمجید کردن، ستایش کردن، مدح کردن <hr> متضاد تقریظ : تنقید، نکوهیدن، نکوهش کردن

مترادف تقریظ : تحسین، تمجید، ثنا، ستایش، مدح ، ستودن، تمجید کردن، ستایش کردن، مدح کردن متضاد تقریظ : تنقید، نکوهیدن، نکوهش کردن

تقریظ

تقریع

تقزیه

تقسم

تقسیس

<hr> مترادف تقسیط : قسطبندی، قسطقسط <hr> برابر پارسی : پرداخت بندی

مترادف تقسیط : قسطبندی، قسطقسط برابر پارسی : پرداخت بندی

تقسیط

<hr> مترادف تقسیم : انشعاب، پخش، توزیع، بخش، تسهیم، قسمت، تجزیه، بخش کردن ، قسمت کردن، توزیع کردن <hr> متضاد تقسیم : ضرب کردن <hr> برابر پارسی : بخش، بخش کردن، بخشش، پاره پاره کردن

مترادف تقسیم : انشعاب، پخش، توزیع، بخش، تسهیم، قسمت، تجزیه، بخش کردن ، قسمت کردن، توزیع کردن متضاد تقسیم : ضرب کردن برابر پارسی : بخش، بخش کردن، بخشش، پاره پاره کردن

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی