تلمق

تلمل

تلمن

تلمو

تلمود

تلمک

تلمی

<hr> مترادف تلمیح : استعاره، اشاره، ایما، تعریض، تمثیل، کنایه <hr> متضاد تلمیح : تصریح

مترادف تلمیح : استعاره، اشاره، ایما، تعریض، تمثیل، کنایه متضاد تلمیح : تصریح

تلمیح

تلمیحات

تلمیحی

<hr> مترادف تلمیذ : دانش آموز، شاگرد، طلبه، محصل <hr> متضاد تلمیذ : استاد، معلم

مترادف تلمیذ : دانش آموز، شاگرد، طلبه، محصل متضاد تلمیذ : استاد، معلم

تلمیذ

تلمیذی

تلمیظ

تلمیع

<hr> مترادف تلنبار : انباشته، توده، کپه، پر، لبریز

مترادف تلنبار : انباشته، توده، کپه، پر، لبریز

تلنبار

<hr> مترادف تلنبار کردن : انباشتن، انباشته کردن، کپه کردن

مترادف تلنبار کردن : انباشتن، انباشته کردن، کپه کردن

تلنبار کردن

تلنبه

تلنبه چی

تلنه

تلنگ

تلنگ دائره

تلنگر

تلنگر بازگشت، بازگشت آور

تلنگر زدن

تلنگل

تلنگی

<hr> مترادف تله : بند، پهند، تور، جال، دام

مترادف تله : بند، پهند، تور، جال، دام

تله

تله اسکی

تله بست

تله تایپ

تله جین

تله سنگ

تله موش

<hr> برابر پارسی : دورباهمی

تله پاتی

تله کابین

تله کش

تله گذاری

تلهب

<hr> مترادف تلهف : افسوس، تاسف، دریغ، غم خوردن، دریغ ورزیدن، افسوس خوردن

مترادف تلهف : افسوس، تاسف، دریغ، غم خوردن، دریغ ورزیدن، افسوس خوردن

تلهف

تلهی

تلهیب

تلهیف

تلو

<hr> مترادف تلو تلو : پس، پی، دنبال

مترادف تلو تلو : پس، پی، دنبال

تلو تلو

تلو تلو خوردن

تلوا

<hr> مترادف تلواسه : اضطراب، التهاب، اندوه، بی تابی، بی قراری، تشویش

مترادف تلواسه : اضطراب، التهاب، اندوه، بی تابی، بی قراری، تشویش

واژه های حرف "ت" - فرهنگ فارسی