جر اض

جر امدن

جر اوردن

جر ترود

جر زدن

جر زوان

<hr> مترادف جر و بحث : گفت وگو، مباحثه، مجادله، مکابره <hr> برابر پارسی : بگو مگو، چرند و چار، گفتگو

مترادف جر و بحث : گفت وگو، مباحثه، مجادله، مکابره برابر پارسی : بگو مگو، چرند و چار، گفتگو

جر و بحث

جر و بحث کردن

جر و بست

جر و مر

جر و مر چسبیدن

جر و منجر داشتن

جرا

جرائدی

جراب

جراب الدوله

<hr> مترادف جرات : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه <hr> برابر پارسی : گستاخی، یارا

مترادف جرات : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه برابر پارسی : گستاخی، یارا

جرات

<hr> برابر پارسی : یارستن

جرات داشتن

جرات کردن

<hr> برابر پارسی : باربر، گرانکش

برابر پارسی : باربر، گرانکش

جراثقال

<hr> برابر پارسی : کاردپزشک، کرنتگر

برابر پارسی : کاردپزشک، کرنتگر

جراح

جراح دهان و فک و صورت

جراحات

<hr> مترادف جراحت : جریحه، ریش، زخم، قرحه، چرک، ریم، صدمه <hr> برابر پارسی : زخم، ریش، ناسور

مترادف جراحت : جریحه، ریش، زخم، قرحه، چرک، ریم، صدمه برابر پارسی : زخم، ریش، ناسور

جراحت

جراحت بند

جراحت بندی

جراحت خندان

جراحت داشتن

جراحت دل

جراحت دوست

جراحت دیده

جراحت رسیدن

جراحت رسیده

جراحت زبان

جراحت شدن

جراحت فزای

جراحت نهادن

جراحت کردن

جراحت گزین

<hr> برابر پارسی : کاردپزشکی، کَرِنت

برابر پارسی : کاردپزشکی، کَرِنت

واژه های حرف "ج" - فرهنگ فارسی