حسام الدین منجم

حسام الدین نسفی

حسام الدین پاشا

حسام السلطنه

حسام برسوی

حسام برکشیدن

حسام بهائ الدینی

حسام بک زاده

حسام خویی

حسام رازی

حسام رشتی

حسام زاده

حسام نظام

حسام نقشبندی

حسام کاتی

حسام کلبی

حسامی

حسامی دمیاطی

حسامی قراکولی

حسامی هروی

حسامی هندی

حسان

حسان بن ثابت

حسان بک

حسان طبرستانی

حسان عجم

حسان عطار

حسان نبطی

حسانه

<hr> مترادف حسب : اصل، گوهر، نژاد، تبار ، اندازه، شمار، قدر، شرف، بزرگی، فضیلت، بزرگواری، فضایل اکتسابی | طبق، وفق، بسندگی، کفایت، بسنده بودن، کفایت کردن، شماره کردن، شمردن <hr> متضاد حسب : نسب | <hr> برابر پارسی : برابر، اندازه

مترادف حسب : اصل، گوهر، نژاد، تبار ، اندازه، شمار، قدر، شرف، بزرگی، فضیلت، بزرگواری، فضایل اکتسابی | طبق، وفق، بسندگی، کفایت، بسنده بودن، کفایت کردن، شماره کردن، شمردن متضاد حسب : نسب | برابر پارسی : برابر، اندازه

حسب

حسب ا

<hr> مترادف حسب الامر : به دستور، به فرموده، طبق دستور، طبق فرمایش، به فرمان، طبق فرمان، مطابق دستور <hr> برابر پارسی : به دستور، بر اساس فرمایش، برابر دستور، به فرمان، به فرمایش

مترادف حسب الامر : به دستور، به فرموده، طبق دستور، طبق فرمایش، به فرمان، طبق فرمان، مطابق دستور برابر پارسی : به دستور، بر اساس فرمایش، برابر دستور، به فرمان، به فرمایش

حسب الامر

<hr> برابر پارسی : تا جایی که شود

برابر پارسی : تا جایی که شود

حسب الامکان

<hr> مترادف حسب الحال : بیوگرافی، حسب حال، سرگذشت، شرح حال، واقعه نویسی، گزارش احوال، سرگذشت نویسی

مترادف حسب الحال : بیوگرافی، حسب حال، سرگذشت، شرح حال، واقعه نویسی، گزارش احوال، سرگذشت نویسی

حسب الحال

حسب العاده

<hr> برابر پارسی : برابر فرموده، برابر فرمایش

برابر پارسی : برابر فرموده، برابر فرمایش

حسب الفرمایش

حسب الوظیفه

حسب حال

حسب حالت

حسب دار

حسب واقعه

<hr> مترادف حسبان : گمان، پنداشت، پندار، گمان کردن، پنداشتن

مترادف حسبان : گمان، پنداشت، پندار، گمان کردن، پنداشتن

واژه های حرف "ح" - فرهنگ فارسی