خانه خالی کردن

<hr> مترادف خانه خانه : شطرنجی

مترادف خانه خانه : شطرنجی

خانه خانه

خانه خانه دار

خانه خانه کردن

خانه خدا

خانه خدای

<hr> مترادف خانه خراب : تهی دست، مایه سوخته، مفلس، ورشکست، ورشکسته، خاکسترنشین، ویرانه نشین

مترادف خانه خراب : تهی دست، مایه سوخته، مفلس، ورشکست، ورشکسته، خاکسترنشین، ویرانه نشین

خانه خراب

خانه خراب شدن

خانه خراب کردن

خانه خراب کن

خانه خرابه

<hr> مترادف خانه خرابی : تهی دستی، افلاس، ورشکستگی، ویرانه نشینی

مترادف خانه خرابی : تهی دستی، افلاس، ورشکستگی، ویرانه نشینی

خانه خرابی

خانه خسرو

خانه خمیر

خانه خواه

خانه خواه شدن

خانه خواهی

خانه خودی

خانه خورشید

خانه خوره

خانه خیر

خانه خیز

<hr> مترادف خانه دار : متاهل ، شوهردار ، خانم، کدبانو <hr> متضاد خانه دار : عزب، مجرد، بی شوهر، مطلقه

مترادف خانه دار : متاهل ، شوهردار ، خانم، کدبانو متضاد خانه دار : عزب، مجرد، بی شوهر، مطلقه

خانه دار

خانه دار 1

خانه دار 2

خانه داری

خانه دام

خانه داماد

خانه دان

خانه در امد

خانه درویش

خانه دشمن

خانه دودی

خانه دوست

خانه رس

خانه رفتن

خانه رمیده

خانه روب

خانه روبه

خانه روبی

خانه روبی کردن

خانه روشن شدن

خانه روشن کردن

خانه روشنی

خانه روفتن

<hr> مترادف خانه زاد : خانه پرور، غلام زاده، بنده زاده، خانه زاده، محرم، خودی ، بنده، غلام، خدمت کار دیرین <hr> متضاد خانه زاد : غریبه

مترادف خانه زاد : خانه پرور، غلام زاده، بنده زاده، خانه زاده، محرم، خودی ، بنده، غلام، خدمت کار دیرین متضاد خانه زاد : غریبه

خانه زاد

خانه زادی

خانه زندگی

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی