فرهنگ فارسی

خودیابی نسبی

خودیابی پرهیزمدار

خودیابی کامل

خودیافته

خودیونش 1

خودیونش 2

خوذ

خوذه

<hr> مترادف خور : آفتاب، خورشید، شمس، مهر، هور | خلیج، شاخاب، شاخابه، زمین پست <hr> متضاد خور : قمر، ماه | شبه جزیره

مترادف خور : آفتاب، خورشید، شمس، مهر، هور | خلیج، شاخاب، شاخابه، زمین پست متضاد خور : قمر، ماه | شبه جزیره

خور

خور بران

خور بیابانک

خور تامیش

خور خسره

خور خورا

خور دادن

خور زدن

خور صلا

خور عبدالله

خور مهر

خور نوین

خور و بیابانک

خور و خواب

خور و پوش

خور پائین

خور پاره

خور پرست

خور چشم

خورا

خوراب

خوراباد

خورابلو

خورابه

خوراجی

خوراسان

خوراسب

خوراسگان

خوران

خوران خوران

خوراندن

خوراننده

خورانک

خورانۀ فراخ باند روی خط برق

خورانۀ فراروخ

خورانی

خورانیدن

خورانیده

خوراهه

<hr> مترادف خوراک : آذوقه، جیره، خواربار، خوردنی، شیلان، طعام، طعمه، غذا، قوت، مائده، نان <hr> متضاد خوراک : پوشاک

مترادف خوراک : آذوقه، جیره، خواربار، خوردنی، شیلان، طعام، طعمه، غذا، قوت، مائده، نان متضاد خوراک : پوشاک

خوراک

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی