خوشبویی

خوشت

خوشتامن

خوشتر

خوشترین

خوشجانی

<hr> مترادف خوشحال : بانشاط، خرم، خشنود، خندان چهر، خنده رو، خوش، خوشرو، خوشوقت، زنده دل، سرحال، سرخوش، سردماغ، شاد، شادمان، گشاده روی، محظوظ، مسرور، نشیط، نوشه <hr> متضاد خوشحال : اندوهگین، غمزده، غمناک، دلمرده <hr> برابر پارسی : دلشاد، خرسند، سرخوش، شاد، شادکام، شادمان

مترادف خوشحال : بانشاط، خرم، خشنود، خندان چهر، خنده رو، خوش، خوشرو، خوشوقت، زنده دل، سرحال، سرخوش، سردماغ، شاد، شادمان، گشاده روی، محظوظ، مسرور، نشیط، نوشه متضاد خوشحال : اندوهگین، غمزده، غمناک، دلمرده برابر پارسی : دلشاد، خرسند، سرخوش، شاد، شادکام، شادمان

خوشحال

خوشحال شدن

خوشحالتی

<hr> مترادف خوشحالی : ابتهاج، بهجت، خشنودی، سرور، شادمانی، شادی، مسرت <hr> متضاد خوشحالی : ناشادمانی

مترادف خوشحالی : ابتهاج، بهجت، خشنودی، سرور، شادمانی، شادی، مسرت متضاد خوشحالی : ناشادمانی

خوشحالی

خوشخاک

<hr> مترادف خوشخو : بشاش، پسندیده خو، خوش خصال، خلیق، خوش اخلاق، خوش خلق، خوش رو، خوش منش، مردم دار، مهربان، نرم خو، نیک خلق، نیک خو <hr> متضاد خوشخو : بداخلاق، بدخو

مترادف خوشخو : بشاش، پسندیده خو، خوش خصال، خلیق، خوش اخلاق، خوش خلق، خوش رو، خوش منش، مردم دار، مهربان، نرم خو، نیک خلق، نیک خو متضاد خوشخو : بداخلاق، بدخو

خوشخو

خوشخواب

خوشخواره

خوشخوارگی

خوشخواری

<hr> مترادف خوشخوان : خوش آواز، خوش الحان، خوش نغمه، خوشنوا <hr> متضاد خوشخوان : بدصدا

مترادف خوشخوان : خوش آواز، خوش الحان، خوش نغمه، خوشنوا متضاد خوشخوان : بدصدا

خوشخوان

خوشخور

خوشخوی

خوشخویی

خوشداشت

خوشدره

خوشدست

خوشدستان

<hr> مترادف خوشدل : بانشاط، خرم، خشنود، خوش، راضی، زنده دل، شاد، گشاده دل، مبتهج <hr> متضاد خوشدل : ناخوشدل

مترادف خوشدل : بانشاط، خرم، خشنود، خوش، راضی، زنده دل، شاد، گشاده دل، مبتهج متضاد خوشدل : ناخوشدل

خوشدل

خوشدلی

خوشدلی کردن

خوشدم

خوشدوز

خوشرفتاری

خوشرفتاری کردن

خوشرنگی

<hr> مترادف خوشرو : بسیم، بشاش، تازه رو، خندان، خنده رو، گشاده رو، متبسم، جمیل، خوش صورت، خوشگل، زیبا، قشنگ <hr> متضاد خوشرو : بدرو، گرفته، بدخو، ناخوشرو

مترادف خوشرو : بسیم، بشاش، تازه رو، خندان، خنده رو، گشاده رو، متبسم، جمیل، خوش صورت، خوشگل، زیبا، قشنگ متضاد خوشرو : بدرو، گرفته، بدخو، ناخوشرو

خوشرو

خوشرویی

خوشمزگی کردن

<hr> مترادف خوشنام : معروف، نیکنام <hr> متضاد خوشنام : بدنام

مترادف خوشنام : معروف، نیکنام متضاد خوشنام : بدنام

خوشنام

<hr> مترادف خوشنامی : مقبولیت، نیکنامی، وجهه <hr> متضاد خوشنامی : بدنامی

مترادف خوشنامی : مقبولیت، نیکنامی، وجهه متضاد خوشنامی : بدنامی

خوشنامی

خوشندی

خوشنواز

خوشنود

خوشنود ساختن

خوشنود کردن

خوشنود گشتن

خوشنودی

خوشنودی خواستن

<hr> مترادف خوشنویس : خوش خط، خطاط، کاتب <hr> متضاد خوشنویس : بدخط

مترادف خوشنویس : خوش خط، خطاط، کاتب متضاد خوشنویس : بدخط

خوشنویس

خوشنویسی

<hr> مترادف خوشه : سنبله، شنگله، دسته، گروه

مترادف خوشه : سنبله، شنگله، دسته، گروه

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی