خوشۀ آب سنگی

خوشۀ آتشفشانی

خوشۀ باز

خوشۀ ستاره ای

خوشۀ متحرک

خوشۀ نشانگرها

خوشۀ ژنی

خوشۀ کهکشانی

<hr> مترادف خوشی : استراحت، بهجت، خوبی، خوش گذرانی، سرور، سعادت، سلوت، شادخواری، طرب، عشرت، عیش، غنج، کامرانی، کیف، لهو، لهوولعب، مسرت، ملاهی <hr> متضاد خوشی : ناخوشی

مترادف خوشی : استراحت، بهجت، خوبی، خوش گذرانی، سرور، سعادت، سلوت، شادخواری، طرب، عشرت، عیش، غنج، کامرانی، کیف، لهو، لهوولعب، مسرت، ملاهی متضاد خوشی : ناخوشی

خوشی

خوشیار

خوشیدن

خوشیده

خوص

خوص پا

خوصی

<hr> مترادف خوض : غوطه ور، فرو رفتن، ژرف اندیشی، در اندیشه فرو رفتن، به فکرفرو رفتن

مترادف خوض : غوطه ور، فرو رفتن، ژرف اندیشی، در اندیشه فرو رفتن، به فکرفرو رفتن

خوض

خوض الثعلب

خوض کردن

خوط

<hr> مترادف خوف : اضطراب، باک، بیم، پروا، ترس، جبن، رعب، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت <hr> متضاد خوف : رجا <hr> برابر پارسی : ترس، باک، ترسیدن

مترادف خوف : اضطراب، باک، بیم، پروا، ترس، جبن، رعب، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت متضاد خوف : رجا برابر پارسی : ترس، باک، ترسیدن

خوف

خوف داشتن

خوف زده

خوف کردن

<hr> مترادف خوفناک : بیمناک، ترس آور، ترسناک، خوفناک، دهشت آور، دهشتناک، رعب آور، رعب انگیز، سهمناک، مخوف، مهیل، هول انگیز، مهیب، وحشت انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هراسناک، هولناک <hr> برابر پارسی : ترسناک، سهمناک

مترادف خوفناک : بیمناک، ترس آور، ترسناک، خوفناک، دهشت آور، دهشتناک، رعب آور، رعب انگیز، سهمناک، مخوف، مهیل، هول انگیز، مهیب، وحشت انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هراسناک، هولناک برابر پارسی : ترسناک، سهمناک

خوفناک

خوفی همدانی

خوق

خوقند

خول

خولان

خولان هندی

خولانی

خولنجان

خولنجان عقابی

خولنجان قصبی

خوله

خولون مکی

خولی

خولیا

خوم بان کالداش

خومه زار

<hr> مترادف خون : دم، خوناب، خونابه

مترادف خون : دم، خوناب، خونابه

خون

خون آهن

خون احمد

خون اسیاوشان

<hr> مترادف خون اشام : ( خون آشام ) بی رحم، تشنه به خون، خون خوار، خون خواره، خون ریز، سخت دل، سفاک <hr> متضاد خون اشام : ( خون آشام ) رئوف

مترادف خون اشام : ( خون آشام ) بی رحم، تشنه به خون، خون خوار، خون خواره، خون ریز، سخت دل، سفاک متضاد خون اشام : ( خون آشام ) رئوف

واژه های حرف "خ" - فرهنگ فارسی