فرهنگ فارسی

دلالت نمودن

دلالت کردن

دلاله

دلاله خانه

دلاله قزی

دلالگی

<hr> برابر پارسی : میانه گری، میان جیگری

برابر پارسی : میانه گری، میان جیگری

دلالی

دلام

دلامبر

دلامث

دلان

<hr> مترادف دلاور : باجرئت، باشهامت، بهادر، بی باک، بی پروا، پهلوان، پیکارجو، تهمتن، جنجگو، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، رشید، سلحشور، شجاع، شوالیه، غازی، نامجو، نترس، نیو، یل <hr> متضاد دلاور : ترسو، جبون

مترادف دلاور : باجرئت، باشهامت، بهادر، بی باک، بی پروا، پهلوان، پیکارجو، تهمتن، جنجگو، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، رشید، سلحشور، شجاع، شوالیه، غازی، نامجو، نترس، نیو، یل متضاد دلاور : ترسو، جبون

دلاور

دلاور شدن

دلاور کردن

دلاور کلا

دلاور گردانیدن

دلاورخان غوری

<hr> مترادف دلاوری : تهور، جلادت، جنگاوری، دلیری، رشادت، شجاعت، شهامت، نبردآزمایی <hr> متضاد دلاوری : جبن

مترادف دلاوری : تهور، جلادت، جنگاوری، دلیری، رشادت، شجاعت، شهامت، نبردآزمایی متضاد دلاوری : جبن

دلاوری

دلاوری کردن

<hr> مترادف دلاویز : دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلخواه، مطلوب، خوشبو، دماغ پرور، عطرآگین، معطر

مترادف دلاویز : دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلخواه، مطلوب، خوشبو، دماغ پرور، عطرآگین، معطر

دلاویز

<hr> مترادف دلاک : حمامی، کیسه کش، مغمز، آرایشگر، سرتراش، سلمانی <hr> برابر پارسی : کیسه کش

مترادف دلاک : حمامی، کیسه کش، مغمز، آرایشگر، سرتراش، سلمانی برابر پارسی : کیسه کش

دلاک

دلاک اباد

دلاک قبری

دلاکان

دلاکروا

دلاکه

دلاکوک

دلاکی

دلایر بالا

دلایر پائین

<hr> مترادف دلایل : ادله، براهین، برهان ها، دلیل ها، ظواهرامر <hr> برابر پارسی : انگیزه ها

مترادف دلایل : ادله، براهین، برهان ها، دلیل ها، ظواهرامر برابر پارسی : انگیزه ها

دلایل

<hr> مترادف دلباخته : خاطرخواه، دلبسته، دلشده، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مجذوب، مجنون، مفتون، واله

مترادف دلباخته : خاطرخواه، دلبسته، دلشده، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مجذوب، مجنون، مفتون، واله

دلباخته

<hr> مترادف دلباختگی : شوریدگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی، فریفتگی، مفتونی

مترادف دلباختگی : شوریدگی، شیدایی، شیفتگی، عاشقی، فریفتگی، مفتونی

دلباختگی

دلباز

دلبازی

<hr> مترادف دلبر : آشوبگر، ترک، جانان، دلارام، دلبند، دلدار، دلربا، دلنواز، صنم، محبوب، محبوبه، معشوق، معشوقه، نگار، ول

مترادف دلبر : آشوبگر، ترک، جانان، دلارام، دلبند، دلدار، دلربا، دلنواز، صنم، محبوب، محبوبه، معشوق، معشوقه، نگار، ول

دلبر

<hr> مترادف دلبری : دلال، دلربایی، غمز، قر

مترادف دلبری : دلال، دلربایی، غمز، قر

دلبری

دلبسته

<hr> مترادف دلبستگی : ارتباط، اشتیاق، تعلق، تعلق خاطر، تمایل، شوق، عشق، علاقه، علقه، محبت

مترادف دلبستگی : ارتباط، اشتیاق، تعلق، تعلق خاطر، تمایل، شوق، عشق، علاقه، علقه، محبت

دلبستگی

دلبستگی ایمن

دلبستگی ناایمن

دلبند

دلبوث

دلتا

دلتاوار 1

دلتاوار 2

<hr> مترادف دلتنگ : آزرده، آزرده دل، افسرده، اندوهناک، اندوهگین، پژمرده، غمگین، گرفته، مضطرب، مکدر، ملول <hr> متضاد دلتنگ : دلخوش، گشاده دل

مترادف دلتنگ : آزرده، آزرده دل، افسرده، اندوهناک، اندوهگین، پژمرده، غمگین، گرفته، مضطرب، مکدر، ملول متضاد دلتنگ : دلخوش، گشاده دل

واژه های حرف "د" - فرهنگ فارسی