صفحه اصلی
فرهنگ فارسی
واژه های حرف "د" - فرهنگ فارسی
دوبرگینه
دوبشک
دوبل
دوبله
دوبله کردن
دوبلوکان
دوبند
دوبه
دوبه بَر
دوبهم انداز
دوبهم اندازی
دوبهم زدن
دوبهم زن
دوبهم زنی
دوبۀ آبراهی
دوبۀ سوخت رسان
دوبۀ مخزنی
دوبیتی
دوبین
دوبینی
دوبینی افقی
دوبینی تک چشمی
دوبینی دوچشمی
دوبینی سنج
دوبینی طبیعی
دوبینی عمودی
دوبینی متقارن
دوبینی متقاطع
دوبینی مستقیم
دوبینی نامتقارن
دوبینی نما
دوت کلسن
دوتا
دوتا شدن
دوتا کردن
دوتا گشتن
دوتار
دوتاشده
دوتاشدگی
دوتاه شدن
دوتاه کردن
دوتاه گردیدن
دوتاه گشتن
دوتاهی
دوتایی
دوتایی 1
دوتایی 2
دوتایی اخترسنجشی
بیشتر