رطوبت سنج

رطوبت سنج آسمَن

رطوبت سنج تهویه ای

رطوبت سنج دَمشی

رطوبت سنج چرخان

رطوبت سنج گردان

رطوبت سنجشی

رطوبت سنجی

رطوبت مطلق

رطوبت نسبی

رطوبت نما

رطوبت ویژه

رطوبت پزی

رطوبی

رعات

رعاع

رعاف

رعایا

<hr> مترادف رعایت : احترام، ادب، اعتنا، بزرگداشت، پاس، تکریم، توجه، حرمت، مراعات، مراقبت، ملاحظه، نگرش، وقع، چرانیدن <hr> برابر پارسی : پاس، پایش، پیش روگیری، نگهداری، نگهداشتنِ

مترادف رعایت : احترام، ادب، اعتنا، بزرگداشت، پاس، تکریم، توجه، حرمت، مراعات، مراقبت، ملاحظه، نگرش، وقع، چرانیدن برابر پارسی : پاس، پایش، پیش روگیری، نگهداری، نگهداشتنِ

رعایت

<hr> برابر پارسی : پاس داشتن، پاییدن

برابر پارسی : پاس داشتن، پاییدن

رعایت کردن

<hr> مترادف رعب : بیم، پروا، ترس، جبن، سطوت، صولت، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت <hr> برابر پارسی : بیم، هراس، باک، دلهره، ترس

مترادف رعب : بیم، پروا، ترس، جبن، سطوت، صولت، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت برابر پارسی : بیم، هراس، باک، دلهره، ترس

رعب

رعب آور

<hr> مترادف رعب انگیز : ترسناک، خوفناک، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هولناک

مترادف رعب انگیز : ترسناک، خوفناک، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هولناک

رعب انگیز

<hr> مترادف رعد : آسمان غره، تندر، غرش، کنور <hr> متضاد رعد : آذرخش <hr> برابر پارسی : تُندر، تندر، بانگ ابر

مترادف رعد : آسمان غره، تندر، غرش، کنور متضاد رعد : آذرخش برابر پارسی : تُندر، تندر، بانگ ابر

رعد

<hr> مترادف رعداسا : ( رعدآسا ) تندرآسا، تندروار، غران، غرش کنان

مترادف رعداسا : ( رعدآسا ) تندرآسا، تندروار، غران، غرش کنان

رعداسا

رعدانداز

<hr> مترادف رعشه : ارتعاش، تشنج، لرز، لرزش، لرزه، لقوه <hr> برابر پارسی : لرزه، لرزش

مترادف رعشه : ارتعاش، تشنج، لرز، لرزش، لرزه، لقوه برابر پارسی : لرزه، لرزش

رعشه

<hr> مترادف رعشه ناک : لرزان، مرتعش

مترادف رعشه ناک : لرزان، مرتعش

رعشه ناک

<hr> مترادف رعنا : ابله، احمق، خوشگل، دلربا، زیبا، قشنگ، خودپسند، خودخواه، متکبر <hr> برابر پارسی : خوش اندام، بلند بالا، زیبا

مترادف رعنا : ابله، احمق، خوشگل، دلربا، زیبا، قشنگ، خودپسند، خودخواه، متکبر برابر پارسی : خوش اندام، بلند بالا، زیبا

رعنا

رعنایی

رعونت

رعی

رعی الابل

رعی الحمام

<hr> مترادف رعیت : برزگر، روستایی، تبعه <hr> برابر پارسی : دهوند، شهروند، کشاورز

مترادف رعیت : برزگر، روستایی، تبعه برابر پارسی : دهوند، شهروند، کشاورز

رعیت

رغام

رغایب

<hr> مترادف رغبت : آرزو، آرزومندی، اشتیاق، تعشق، تمایل، خواست، میل، هوس <hr> برابر پارسی : میل، گرایش، خواستاری

مترادف رغبت : آرزو، آرزومندی، اشتیاق، تعشق، تمایل، خواست، میل، هوس برابر پارسی : میل، گرایش، خواستاری

رغبت

رغبت جنسی

رغبت داشتن

رغبت کردن

رغد

<hr> برابر پارسی : وارون، برابر

برابر پارسی : وارون، برابر

رغم

رغوه البحر

رغوه الحجامین

<hr> برابر پارسی : دوستار، خواهنده، خواهان

واژه های حرف "ر" - فرهنگ فارسی