فرهنگ فارسی

شکفتن

<hr> مترادف شکفته : باز، شکوفا، وا، خندان، متبسم

مترادف شکفته : باز، شکوفا، وا، خندان، متبسم

شکفته

شکفته بلور

شکفتگی

شکفه

<hr> مترادف شکل : چهره، رخسار، روی، صورت، ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل، طرز، گونه، وجه، وضع، تصویر، نقش، شبه، مانند، مثل <hr> برابر پارسی : گونه، رخساره، چهره، نگاره، آرایه، ریخت

مترادف شکل : چهره، رخسار، روی، صورت، ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل، طرز، گونه، وجه، وضع، تصویر، نقش، شبه، مانند، مثل برابر پارسی : گونه، رخساره، چهره، نگاره، آرایه، ریخت

شکل

شکل تاج

شکل تصویری

شکل دارویی

شکل دهی 1

شکل دهی 2

شکل دهی اپتیکی

شکل دهی فلزات

شکل دهی مومسان

شکل دهی نوری

شکل دوبخشی برگشت دار

شکل دوبخشی ساده

شکل رویا

شکل سه بخشی ترکیبی

شکل سه بخشی ساده

شکل نویس

شکل های هم نهشت

شکل هندسی مولکول

شکل پذیر

<hr> مترادف شکل پذیری : ایجاد، تشکیل، خلقت، فرم پذیری، نگاره بندی

مترادف شکل پذیری : ایجاد، تشکیل، خلقت، فرم پذیری، نگاره بندی

شکل پذیری

شکل پیرایشی دگرسان

شکل کردن

شکل گیری آن من

شکل گیری اَبر

شکل گیری تصویر

شکل گیری سازش

شکلا

شکلات

شکلات آشپزی

شکلات تلخ

شکلات تلخ شیرین

شکلات تیره

شکلات داغ

شکلات سفید

شکلات شیری

شکلات شیرینی پزی

شکلات نوشیدنی

شکلات نیمه شیرین

شکلات پوش

شکلات پوشانی

شکلاتی

شکله

<hr> مترادف شکلک : ادا، اطوار

مترادف شکلک : ادا، اطوار

شکلک

واژه های حرف "ش" - فرهنگ فارسی