فرهنگ فارسی

صدارس

صداساز

صداسازی

صداسنج

<hr> مترادف صداع : تصدیع، دردسر، مزاحمت، سردرد

مترادف صداع : تصدیع، دردسر، مزاحمت، سردرد

صداع

صداع شقی

صداع شمسی

صداع پذیر

صداع کردن

صداغ

<hr> مترادف صداق : کابین، مهر، مهریه

مترادف صداق : کابین، مهر، مهریه

صداق

صداق نامه

<hr> مترادف صداقت : خلوص، درستکاری، راستی، راستگویی، صدق، مصادقت <hr> متضاد صداقت : ناراستی <hr> برابر پارسی : راستی، بی آلایشی، درستی، راستگویی، رو راستی

مترادف صداقت : خلوص، درستکاری، راستی، راستگویی، صدق، مصادقت متضاد صداقت : ناراستی برابر پارسی : راستی، بی آلایشی، درستی، راستگویی، رو راستی

صداقت

صداقت ورزیدن

صداقه

صدام

صدامیزی

صدان

صدانوشت

صداگذار

صداگذاری

صداگردان

صداگردانی

صداگیر 1

صداگیر 2

صداگیر 3

صداگیر 4

صداگیر زه

صدای اگزوز

صدای بدنه

صدای برون تصویر

صدای تنفسی غاری

صدای درون داستانی

صدای رشد ذرت

صدای شاهد

صدای صحنه

صدای غاری

صدای غیرمستقیم

صدای فراگیر

صدای فرعی

صدای لرزان

صدای همگاه

صدبار

صدبرگ

صدح

<hr> مترادف صدد : آهنگ، درپی، مترصد <hr> برابر پارسی : پی، اندیشه، آهنگ، برآن

مترادف صدد : آهنگ، درپی، مترصد برابر پارسی : پی، اندیشه، آهنگ، برآن

صدد

صددروازه

<hr> مترادف صدر : پیشوا، رئیس، آغوش، بر، سینه، بالا، والا، بالانشین <hr> متضاد صدر : ذیل <hr> برابر پارسی : بالاترین جایگاه، پیشگاه، پیشوا، بلند پایه

مترادف صدر : پیشوا، رئیس، آغوش، بر، سینه، بالا، والا، بالانشین متضاد صدر : ذیل برابر پارسی : بالاترین جایگاه، پیشگاه، پیشوا، بلند پایه

صدر

واژه های حرف "ص" - فرهنگ فارسی