علف کُش پهن برگان

علف کُش پیش کاشت

علفخوار

علفخواری

<hr> مترادف علفزار : چراگاه، راود، سبزه زار، مرتع، مرغزار، مرغزار <hr> متضاد علفزار : کشتزار <hr> برابر پارسی : چراگاه، مرغزار

مترادف علفزار : چراگاه، راود، سبزه زار، مرتع، مرغزار، مرغزار متضاد علفزار : کشتزار برابر پارسی : چراگاه، مرغزار

علفزار

علفناک

علفه

علفی

<hr> مترادف علق : خون، زالو، لو

مترادف علق : خون، زالو، لو

علق

علق القربه

علقم

علقمه

علقمه ٔ ازدی

علقمه ٔ اسلمی

علقمه ٔ انصاری

علقمه ٔ بلوی

علقمه ٔ تمیمی

علقمه ٔ ثقفی

علقمه ٔ جمحی

علقمه ٔ خزاعی

علقمه ٔ خولانی

علقمه ٔ سلمی

علقمه ٔ عامری

علقمه ٔ عبدری

علقمه ٔ عبسی

علقمه ٔ عطیفی

علقمه ٔ عقبی

علقمه ٔ غفاری

علقمه ٔ فحل

علقمه ٔ فراسی

علقمه ٔ لیثی

علقمه ٔ مدلجی

علقمه ٔ مرادی

علقمه ٔ مطموس

علقمه ٔ نخعی

علقمه ٔ نواحه

علقمه ٔ کنانی

علقمه ٔ یربوعی

علقمی

<hr> مترادف علقه : بستگی، بند، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، عقد، علاقه، وابستگی

مترادف علقه : بستگی، بند، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، عقد، علاقه، وابستگی

علقه

<hr> مترادف علل : اسباب، جهات، انگیزه ها، دلایل <hr> برابر پارسی : شوندها، دستاویزها، چرایی ها ها، انگیزه

مترادف علل : اسباب، جهات، انگیزه ها، دلایل برابر پارسی : شوندها، دستاویزها، چرایی ها ها، انگیزه

علل

<hr> مترادف علم : بیرق، پرچم، درفش، رایت، علامت، نشان، مشهور، معروف، نامی، اسم خاص، لغت | حکمت، دانش، معرفت، اطلاع، یقین <hr> متضاد علم : جهل، نادانی <hr> برابر پارسی : دانش، پرچم، نشان، درفش، دانایی

مترادف علم : بیرق، پرچم، درفش، رایت، علامت، نشان، مشهور، معروف، نامی، اسم خاص، لغت | حکمت، دانش، معرفت، اطلاع، یقین متضاد علم : جهل، نادانی برابر پارسی : دانش، پرچم، نشان، درفش، دانایی

واژه های حرف "ع" - فرهنگ فارسی