فرهنگ فارسی

<hr> مترادف مالک : ارباب، دارا، دارنده، صاحب، صاحبخانه، ملک دار، موجر، آقا، مخدوم، خداوند، خدایگان، ذی حق <hr> متضاد مالک : مستاجر <hr> برابر پارسی : دارنده، توانمند، سرمایه دار

مترادف مالک : ارباب، دارا، دارنده، صاحب، صاحبخانه، ملک دار، موجر، آقا، مخدوم، خداوند، خدایگان، ذی حق متضاد مالک : مستاجر برابر پارسی : دارنده، توانمند، سرمایه دار

مالک

مالک اباد

مالک اشتر

مالک الحزین

مالک الرقاب

مالک السرایا

مالک القلوب

مالک الملک

مالک بدل

مالک دوزخ

مالک دینار

مالک رقاب

مالک رقابی

مالک سعیر

<hr> مترادف مالک شدن : صاحب شدن، به تملک درآوردن، در اختیار گرفتن <hr> برابر پارسی : ازانیدن

مترادف مالک شدن : صاحب شدن، به تملک درآوردن، در اختیار گرفتن برابر پارسی : ازانیدن

مالک شدن

مالک کشتی

مالک یوم الدین

<hr> مترادف مالکانه : مالک وار، سهم مالک

مترادف مالکانه : مالک وار، سهم مالک

مالکانه

مالکی

<hr> مترادف مالکیت : تملک، ملکیت <hr> برابر پارسی : ازآنش، داشتاری

مترادف مالکیت : تملک، ملکیت برابر پارسی : ازآنش، داشتاری

مالکیت

<hr> برابر پارسی : دارندگان

مالکین

مالکیه

<hr> برابر پارسی : دارایی

مالی

مالی دره

مالی قراطن

مالی قراطون

مالیا

<hr> مترادف مالیات : باج، جزیه، خراج، ساو، عوارض <hr> برابر پارسی : خراج، ستام، باژ، باج، پاژ

مترادف مالیات : باج، جزیه، خراج، ساو، عوارض برابر پارسی : خراج، ستام، باژ، باج، پاژ

مالیات

مالیات محصول

مالیت

مالیخ

<hr> مترادف مالیخولیا : سودا، وسواس، صبارا، صباره، ماخول، ماخولیا، خیال فام، جنون، وهم، توهم

مترادف مالیخولیا : سودا، وسواس، صبارا، صباره، ماخول، ماخولیا، خیال فام، جنون، وهم، توهم

مالیخولیا

<hr> مترادف مالیخولیایی : سودازده، سودایی، وسواسی، مبتلا به مالیخولیا

مترادف مالیخولیایی : سودازده، سودایی، وسواسی، مبتلا به مالیخولیا

مالیخولیایی

<hr> مترادف مالیدن : اندودن، ماساژدادن، مالش دادن، مشت ومال دادن، مس کردن، لمس کردن، بسودن، آغشتن، آغشته کردن، تنبیه کردن، گوشمال دادن، لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن، تصادف سطحی کردن، نرم کردن، ساییدن، لگدمال کردن، له کرد

مترادف مالیدن : اندودن، ماساژدادن، مالش دادن، مشت ومال دادن، مس کردن، لمس کردن، بسودن، آغشتن، آغشته کردن، تنبیه کردن، گوشمال دادن، لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن، تصادف سطحی کردن، نرم کردن، ساییدن، لگدمال کردن، له کرد

مالیدن

مالیدنی

مالیده

مالیده شدن

مالیده گردیدن

مالیدگی

مالیز

مالیطرنا

مالیلوطس

مالین

<hr> مترادف مالیه : دارایی، پول نقد، ثروت، سرمایه، مستغلات، ملک <hr> برابر پارسی : داشته، دارایی

مترادف مالیه : دارایی، پول نقد، ثروت، سرمایه، مستغلات، ملک برابر پارسی : داشته، دارایی

مالیه

مالیچه

مالیچه شیخ

<hr> مترادف مام : ام، مادر، مامان، ننه، والده <hr> متضاد مام : اب، پدر

مترادف مام : ام، مادر، مامان، ننه، والده متضاد مام : اب، پدر

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی