محفور

محفوری

<hr> مترادف محفوظ : حفظ، درامان، محافظت شده، محروس، مصون <hr> برابر پارسی : درپناه، درزینهار، نگاهداشته

مترادف محفوظ : حفظ، درامان، محافظت شده، محروس، مصون برابر پارسی : درپناه، درزینهار، نگاهداشته

محفوظ

<hr> مترادف محفوظ داشتن : حفظ کردن، محافظت کردن، نگه داری کردن، حراست کردن، نگهبانی کردن، نگه داشتن

مترادف محفوظ داشتن : حفظ کردن، محافظت کردن، نگه داری کردن، حراست کردن، نگهبانی کردن، نگه داشتن

محفوظ داشتن

<hr> مترادف محفوظات : به خاطرمانده ها، به یادمانده ها، دانسته ها، معلومات

مترادف محفوظات : به خاطرمانده ها، به یادمانده ها، دانسته ها، معلومات

محفوظات

محفوظین

محفوف

<hr> مترادف محق : حقدار، ذی حق، صاحب حق، حق به جانب | محو، فنا، محو کردن، پاک کردن، درمحاق افتادن، کاستن، کاهیدن <hr> برابر پارسی : سزاوار، شایسته، هودهمند

مترادف محق : حقدار، ذی حق، صاحب حق، حق به جانب | محو، فنا، محو کردن، پاک کردن، درمحاق افتادن، کاستن، کاهیدن برابر پارسی : سزاوار، شایسته، هودهمند

محق

<hr> مترادف محقر : پست، حقیر، خفیف، خوار، کوچک، کوتاه، ناچیز <hr> برابر پارسی : کوچک، خُرد، اندک، ناچیز

مترادف محقر : پست، حقیر، خفیف، خوار، کوچک، کوتاه، ناچیز برابر پارسی : کوچک، خُرد، اندک، ناچیز

محقر

محقرانه

<hr> مترادف محقق : پژوهشگر، دانشمند، عالم، متتبع، متجسس، متفحص | تایید، تحقیق شده، ثابت شده، درست، راست، قطعی، محرز، مدلل، مسجل، مسلم <hr> متضاد محقق : نامحرز | <hr> برابر پارسی : پژوهشگر، پژوهنده، کوشا

مترادف محقق : پژوهشگر، دانشمند، عالم، متتبع، متجسس، متفحص | تایید، تحقیق شده، ثابت شده، درست، راست، قطعی، محرز، مدلل، مسجل، مسلم متضاد محقق : نامحرز | برابر پارسی : پژوهشگر، پژوهنده، کوشا

محقق

محقق الوقوع

محقق اول

محقق ثــانی

محقق حلی

محقق ریاسی

<hr> مترادف محقق شدن : ثابت شدن، به ثبوت رسیدن، راست ازآب درآمدن، به حقیقت پیوستن

مترادف محقق شدن : ثابت شدن، به ثبوت رسیدن، راست ازآب درآمدن، به حقیقت پیوستن

محقق شدن

محقق مناوی

محقق وراقی

محقق کرکی

<hr> مترادف محققا : بلاشبهه، بلاشک، تحقیقاً، حتماً، قطعا، مسلماً، یقیناً <hr> متضاد محققا : محتملاً <hr> برابر پارسی : به راستی، به درستی، بیگمان

مترادف محققا : بلاشبهه، بلاشک، تحقیقاً، حتماً، قطعا، مسلماً، یقیناً متضاد محققا : محتملاً برابر پارسی : به راستی، به درستی، بیگمان

محققا

<hr> مترادف محققانه : دانشمندانه، عالمانه، فاضلانه، پژوهشگرانه، منتج ازپژوهش <hr> برابر پارسی : پژوهشگرانه

مترادف محققانه : دانشمندانه، عالمانه، فاضلانه، پژوهشگرانه، منتج ازپژوهش برابر پارسی : پژوهشگرانه

محققانه

محققه

محققین

محقوق

محقون

<hr> مترادف محل : جایگاه، جا، حله، ربع، ماوا، مسکن، مقام، مکان، موقعیت، موضع، نقطه، محلت، کوی، برزن، محله، سرگذر، اعتنا، توجه، موقع، وقت، هنگام، ارز، ارزش، قدر، منزلت، اعتبار، موجودی، فرصت، مجال مهلت، حد، اندازه، مورد <hr> برابر پارسی : بوم، جا، جایگاه، جایگه

مترادف محل : جایگاه، جا، حله، ربع، ماوا، مسکن، مقام، مکان، موقعیت، موضع، نقطه، محلت، کوی، برزن، محله، سرگذر، اعتنا، توجه، موقع، وقت، هنگام، ارز، ارزش، قدر، منزلت، اعتبار، موجودی، فرصت، مجال مهلت، حد، اندازه، مورد برابر پارسی : بوم، جا، جایگاه، جایگه

محل

محل بارگیری 1

محل بارگیری 2

محل بمباران

محل تجمع

محل تحویل

محل جمع آوری

محل دار

محل دین

محل زمین

محل سرا

محل فرود

محل لنگر

محل نهادن

محل هدایت

محل هدایت شناور

محل پذیرایی

محل کردن

<hr> مترادف محل گذاشتن : اعتنا کردن، توجه کردن، وقع نهادن، محل کردن، محل نهادن

مترادف محل گذاشتن : اعتنا کردن، توجه کردن، وقع نهادن، محل کردن، محل نهادن

محل گذاشتن

محل یافتن

<hr> مترادف محلات : کوی ها، برزن ها، محله ها

مترادف محلات : کوی ها، برزن ها، محله ها

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی