فرهنگ فارسی

مرطب

مرطبان

<hr> مترادف مرطوب : تر، خیس، نم، نمدار، نمسار، نمگین، نمناک، نمور، نموک، شرجی <hr> متضاد مرطوب : بی نم، خشک، یابس <hr> برابر پارسی : نمناک، نمور، نمدار، تر

مترادف مرطوب : تر، خیس، نم، نمدار، نمسار، نمگین، نمناک، نمور، نموک، شرجی متضاد مرطوب : بی نم، خشک، یابس برابر پارسی : نمناک، نمور، نمدار، تر

مرطوب

مرعش

مرعشی

<hr> مترادف مرعوب : بیمناک، ترسان، ترسیده، سراسیمه، متوحش، مستوحش، هراسان، هراسیده

مترادف مرعوب : بیمناک، ترسان، ترسیده، سراسیمه، متوحش، مستوحش، هراسان، هراسیده

مرعوب

مرعوب ساختن

<hr> مترادف مرعوب کردن : بیمناک کردن، متوحش ساختن، هراسان کردن، ترساندن، هراساندن، به وحشت افکندن، وحشت زده کردن

مترادف مرعوب کردن : بیمناک کردن، متوحش ساختن، هراسان کردن، ترساندن، هراساندن، به وحشت افکندن، وحشت زده کردن

مرعوب کردن

مرعوبین

<hr> مترادف مرعی : رعایت، مراعات، رعایت شده، مراعات شده، ملحوظ، منظور، لحاظ، رعایت، رعایت کردن، لحاظ کردن

مترادف مرعی : رعایت، مراعات، رعایت شده، مراعات شده، ملحوظ، منظور، لحاظ، رعایت، رعایت کردن، لحاظ کردن

مرعی

مرعی داشتن

<hr> مترادف مرغ : پرنده، طایر، طیر، ماکیان | چراگاه، مرغزار، مرتع، سبزه زار، علفزار، گیاه زار، چمن، علف، آب دهن

مترادف مرغ : پرنده، طایر، طیر، ماکیان | چراگاه، مرغزار، مرتع، سبزه زار، علفزار، گیاه زار، چمن، علف، آب دهن

مرغ

مرغ آب شکاف پاصورتی

مرغ اغال

مرغ بالغ

مرغ بهشتی

مرغ توفان بزرگ بال برمودایی

مرغ توفان بزرگ بال هاوایی

مرغ توفان بزرگ بال گالاپاگوسی

مرغ توفان دوده ای تیره

مرغ توفان دوده ای روشن

مرغ توفان دیومِدی آلباتروس

مرغ توفان دیومِدی آمستردامی

مرغ توفان دیومِدی ابروسیاه

مرغ توفان دیومِدی بولر

مرغ توفان دیومِدی ترسو

مرغ توفان دیومِدی خیس پر

مرغ توفان دیومِدی ساکن

مرغ توفان دیومِدی سرخاکستری

مرغ توفان دیومِدی سرگردان

مرغ توفان دیومِدی سلطنتی

مرغ توفان دیوِمدی بینی زرد

مرغ توفان دیوِمدی پاسیاه

<hr> مترادف مرغ دار : پرورش دهنده مرغ و ماکیان

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی