نضوب

نضیج

نضید

نضیر

نضیره

نط

نطاح

نطار

نطاره

نطاف

<hr> مترادف نطاق : خطیب، زبان آور، سخن پرداز، سخنران، سخنگو، سخنور، ناطق

مترادف نطاق : خطیب، زبان آور، سخن پرداز، سخنران، سخنگو، سخنور، ناطق

نطاق

نطب

نطح

نطر

نطره

نطرون

<hr> مترادف نطع : ادیم، بساط، سفره، سماط

مترادف نطع : ادیم، بساط، سفره، سماط

نطع

نطع شطرنج

نطع پوش

نطعی

نطعی پوش

نطعیه

نطف

<hr> مترادف نطفه : اسپرم، اسپرماتوزوئید، تخم، تخمه، منی <hr> برابر پارسی : تَنده، تخم، تخمه، تخمک

مترادف نطفه : اسپرم، اسپرماتوزوئید، تخم، تخمه، منی برابر پارسی : تَنده، تخم، تخمه، تخمک

نطفه

<hr> مترادف نطق : بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت، تکلم، گویایی <hr> متضاد نطق : عجمت، گنگی <hr> برابر پارسی : سخنرانی، سخنگویی، سخنوری، گفتار

مترادف نطق : بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت، تکلم، گویایی متضاد نطق : عجمت، گنگی برابر پارسی : سخنرانی، سخنگویی، سخنوری، گفتار

نطق

نطق زدن

نطق کردن

نطق کشیدن

نطل

نطنز

نطنزی

نطوق

نطول

نطولات

نطی

نطیح

نطیحه

نظار

<hr> مترادف نظارت : بازرسی، بررسی، سرپرستی، مباشرت، مراقبت، تماشا، نظر، نگرش <hr> برابر پارسی : بازبینی، بازرسی، پاییدن، دیدوری، فردید، وارسی

مترادف نظارت : بازرسی، بررسی، سرپرستی، مباشرت، مراقبت، تماشا، نظر، نگرش برابر پارسی : بازبینی، بازرسی، پاییدن، دیدوری، فردید، وارسی

نظارت

نظارت آزادراه

نظارت اجتماع

نظارت اجتماعی

نظارت انتخابات

نظارت داشتن

نظارت پسابازاریابی

نظارت پیشه

نظارت کردن

<hr> مترادف نظاره : تماشا، دید، نظر، نگاه، نگرش <hr> برابر پارسی : نگاه

مترادف نظاره : تماشا، دید، نظر، نگاه، نگرش برابر پارسی : نگاه

نظاره

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی