ناخواستن

<hr> مترادف ناخواسته : بی اراده، کرهاً، ناخودآگاه، نخواسته، نطلبیده <hr> متضاد ناخواسته : خواسته

مترادف ناخواسته : بی اراده، کرهاً، ناخودآگاه، نخواسته، نطلبیده متضاد ناخواسته : خواسته

ناخواسته

ناخوانا

ناخوانده

ناخواه

ناخواهری

ناخوب

ناخوب کردن

ناخوبی

ناخود اگاهی

ناخوداگاه

ناخودمحوری

ناخور

ناخوردنی

ناخورده

ناخورده مست

<hr> مترادف ناخوش : بداحوال، بستری، بیمار، دردمند، کسل، مریض، ناسالم، زشت، تلخ، منغص، ناگوار، دلگیر، غمگین، گرفته، ملول، ناشاد، مکروه، ناپسند، نامطبوع <hr> متضاد ناخوش : خوش

مترادف ناخوش : بداحوال، بستری، بیمار، دردمند، کسل، مریض، ناسالم، زشت، تلخ، منغص، ناگوار، دلگیر، غمگین، گرفته، ملول، ناشاد، مکروه، ناپسند، نامطبوع متضاد ناخوش : خوش

ناخوش

<hr> برابر پارسی : بیمار، ناتندرست

برابر پارسی : بیمار، ناتندرست

ناخوش احوال

ناخوش امدن

ناخوش اواز

ناخوش اوازی

ناخوش دار

ناخوش داری

ناخوش داشتن

ناخوش دیدار

ناخوش روی

ناخوش زبان

ناخوش شدن

ناخوش شمردن

<hr> برابر پارسی : ناتندرست

ناخوش مزاج

ناخوش منش

ناخوش کردار

ناخوش کردن

<hr> مترادف ناخوشایند : تلخ، ثقیل، ناپسند، نادلپذیر، ناگوار، نامطبوع، نامطلوب، ناهماهنگ <hr> متضاد ناخوشایند : خوشایند

مترادف ناخوشایند : تلخ، ثقیل، ناپسند، نادلپذیر، ناگوار، نامطبوع، نامطلوب، ناهماهنگ متضاد ناخوشایند : خوشایند

ناخوشایند

ناخوشنود

<hr> مترادف ناخوشی : بیماری، درد، عارضه، کسالت، مرض، مریضی، نقاهت، ضدیت، کدورت، نقار، تلخی، مرارت، ناگواری، غمگینی، ناخوشدلی، ناشادی، بدمزگی <hr> متضاد ناخوشی : خوشی، سلامت

مترادف ناخوشی : بیماری، درد، عارضه، کسالت، مرض، مریضی، نقاهت، ضدیت، کدورت، نقار، تلخی، مرارت، ناگواری، غمگینی، ناخوشدلی، ناشادی، بدمزگی متضاد ناخوشی : خوشی، سلامت

ناخوشی

ناخوشی گرفتن

ناخون

ناخون آهن

ناخویشتن بینی

ناد

ناداب

ناداب وابیهو

<hr> مترادف نادار : بی چیز، بی نوا، تنگدست، تهی دست، فقیر، مستمند، مفلس، ندار <hr> متضاد نادار : دارا، غنا

مترادف نادار : بی چیز، بی نوا، تنگدست، تهی دست، فقیر، مستمند، مفلس، ندار متضاد نادار : دارا، غنا

نادار

<hr> مترادف ناداری : افلاس، بی نوایی، تنگدستی، تهی دستی، عسرت، فقر، نداری <hr> متضاد ناداری : غنا

مترادف ناداری : افلاس، بی نوایی، تنگدستی، تهی دستی، عسرت، فقر، نداری متضاد ناداری : غنا

ناداری

ناداشت

<hr> مترادف نادان : ابله، احمق، بی اطلاع، بی خرد، بی دانش، بی سواد، بی شعور، بی عقل، بی معرفت، جاهل، دنگ، ساده، سفیه، عامی، غافل، کالیو، کانا، کم عقل، کم هوش، کودن، گاوریش، گول، ناشناسا، نفهم <hr> متضاد نادان : دانا

مترادف نادان : ابله، احمق، بی اطلاع، بی خرد، بی دانش، بی سواد، بی شعور، بی عقل، بی معرفت، جاهل، دنگ، ساده، سفیه، عامی، غافل، کالیو، کانا، کم عقل، کم هوش، کودن، گاوریش، گول، ناشناسا، نفهم متضاد نادان : دانا

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی