پکن

پکند

پکنه

پکنی

پکه

پکول

پکوک

پکی باغ

پکیانگ هو

پکیدن

پکیده

پکین

پکینگ

پگ

پگاز

<hr> مترادف پگاه : بامداد، سپیده دم، سحر، صبح، صبحدم، فجر، فلق، زود <hr> متضاد پگاه : دیر

مترادف پگاه : بامداد، سپیده دم، سحر، صبح، صبحدم، فجر، فلق، زود متضاد پگاه : دیر

پگاه

<hr> مترادف پگاه خیز : سحرخیز، صبح خیز، بکر، شب خیز

مترادف پگاه خیز : سحرخیز، صبح خیز، بکر، شب خیز

پگاه خیز

پگاه خیزی

پگمال

پگه

پگه خیز

پگه خیزی

پگو

پگوی

پگی

پگین

<hr> مترادف پی : اساس، بن، بنیاد، بنیان، بیخ، پایه، شالوده، مبنا، اثر، ردپا، رد، پس، پشت، تعاقب، دنبال، عقب، قفا، متعاقب، واپس، رگ، عصب

مترادف پی : اساس، بن، بنیاد، بنیان، بیخ، پایه، شالوده، مبنا، اثر، ردپا، رد، پس، پشت، تعاقب، دنبال، عقب، قفا، متعاقب، واپس، رگ، عصب

پی

پی آب

پی اب

پی استان

پی استوار

پی افزاره

پی افشردن

پی افکن

پی افکندن

پی انداختن

پی اندر افکندن

پی اندرپی

پی اورد

پی اوردن

پی بافه

پی بان

پی بان کم شاخه

پی بدی

پی بر

پی بردن

پی برپی

پی برکشیده

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "پ" - فرهنگ فارسی