کشوی مغزی

کشَند گرانی

کشّاف

کشک

کشک الشعیر

کشک انجیر

کشک سا

کشک سایی

کشک ساییدن

کشک لبو

کشک ماله

کشک و بادنجان

کشکاب

کشکان رود

کشکر

کشکرک

کشکل

کشکنجیر

کشکه بادنجان

کشکه لبو

کشکهای پرتو

<hr> مترادف کشکول : جنگ، سفینه، کتاب، کشکل، وسیله گدایی

مترادف کشکول : جنگ، سفینه، کتاب، کشکل، وسیله گدایی

کشکول

کشکول ساز

کشکولی

کشکک

<hr> مترادف کشکی : الکی، اله بختکی، بیهوده، پرت وپلا، پوچ، شانسی، گتره ای، مزخرف، مهمل

مترادف کشکی : الکی، اله بختکی، بیهوده، پرت وپلا، پوچ، شانسی، گتره ای، مزخرف، مهمل

کشکی

کشکین

کشکینه

کشگک

کشی

کشی کردن

کشیت

<hr> مترادف کشیدن : رسم کردن، نقاشی کردن، امتداددادن، کشش، تحمل کردن، متحمل شدن، پیمودن، توزین کردن، وزن کردن، دود کردن، بردن، حمل کردن، آشامیدن، نوشیدن

مترادف کشیدن : رسم کردن، نقاشی کردن، امتداددادن، کشش، تحمل کردن، متحمل شدن، پیمودن، توزین کردن، وزن کردن، دود کردن، بردن، حمل کردن، آشامیدن، نوشیدن

کشیدن

کشیدن مایع شکم

کشیدنی

<hr> مترادف کشیده : بلند، طولانی، طویل، مرتفع، ممتد، پس گردنی، تپانچه، سیلی، توزین، سنجیده، نوشیده <hr> متضاد کشیده : کوتاه

مترادف کشیده : بلند، طولانی، طویل، مرتفع، ممتد، پس گردنی، تپانچه، سیلی، توزین، سنجیده، نوشیده متضاد کشیده : کوتاه

واژه های حرف "ک" - فرهنگ فارسی