فرهنگ فارسی

گدست

گده

گدوک

گدک

گدیه خو ی

<hr> مترادف گذار : عبور، گذر، مسیر، معبر

مترادف گذار : عبور، گذر، مسیر، معبر

گذار

گذار آلفایی

گذار ارتعاشی

گذار امدن

گذار اوژه

گذار اپیدمیولوژیکی

گذار تابش زا

گذار تغذیه ای

گذار جمعی

گذار درون نواری

گذار دوقطبی

گذار شیشه ای

گذار فاز

گذار مجاز

گذار ممنوع

گذار میان نواری

گذار نامه

گذار همه گیرشناختی

گذار چارقطبی الکتریکی

گذار چرخشی

گذار چندقطبی

گذار کردن

گذار گرفتن

گذارانیدن

گذارد

<hr> مترادف گذاردن : جادادن، گذاشتن، نهادن، وضع کردن، وضع، طی کردن، عبور کردن، گذشتن، برپاداشتن، منعقد کردن، ترک کردن، رها کردن

مترادف گذاردن : جادادن، گذاشتن، نهادن، وضع کردن، وضع، طی کردن، عبور کردن، گذشتن، برپاداشتن، منعقد کردن، ترک کردن، رها کردن

گذاردن

گذاردنی

گذارده

گذارش

گذارنده

گذارنظم ـ  بی نظمی

گذاره

گذاره امدن

گذاره بردن

گذاره شدن

گذاره کردن

گذارهای سحابی

گذاری

<hr> مترادف گذاشتن : نهادن، هشتن، قراردادن، وضع کردن، جادادن، رها کردن، ول کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، باقی گذاشتن، بجاگذاشتن

مترادف گذاشتن : نهادن، هشتن، قراردادن، وضع کردن، جادادن، رها کردن، ول کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، باقی گذاشتن، بجاگذاشتن

گذاشتن

گذاشته

<hr> مترادف گذر : آمدورفت، تردد، عبور، گذار، گذشتن، مرور، مسیر، کوچه، گذرگاه، معبر

مترادف گذر : آمدورفت، تردد، عبور، گذار، گذشتن، مرور، مسیر، کوچه، گذرگاه، معبر

گذر

گذر 1

گذر 2

واژه های حرف "گ" - فرهنگ فارسی