دیکشنری تخصصی

adiabatic warming

adiabatically enclosed system

adiadochokinesia

adinole or adinoles or adinoles

adion

adionic surfactant

adipic acid

<hr> معنی : پیه، چرب، وابسته به چربی، پیهدار، روغنی شده <hr> معانی دیگر : پیه مانند، دنبه دار، چربی (به ویژه چربی بافت ملتحمه)

معنی : پیه، چرب، وابسته به چربی، پیهدار، روغنی شده معانی دیگر : پیه مانند، دنبه دار، چربی (به ویژه چربی بافت ملتحمه)

adipose

adiposuria

<hr> (معدن) مدخل، راه ورودی

adit

adit level

<hr> adjacency : نزدیکی، مجاورت، قرب جوار

adjacency : نزدیکی، مجاورت، قرب جوار

adjacence

<hr> معنی : مجاورت، نزدیکی، قرب جوار <hr> معانی دیگر : همسایگی، در حوالی بودن، هم کناری

معنی : مجاورت، نزدیکی، قرب جوار معانی دیگر : همسایگی، در حوالی بودن، هم کناری

adjacency

adjacency analysis

adjacency list

adjacency matrix

adjacency structure

adjacency table

<hr> معنی : نزدیک، مجاور، همسایه، همجوار، متوالی، محدود، دیوار بدیوار <hr> معانی دیگر : در حوالی، جنب، هم کنار

معنی : نزدیک، مجاور، همسایه، همجوار، متوالی، محدود، دیوار بدیوار معانی دیگر : در حوالی، جنب، هم کنار

adjacent

adjacent angle

<hr> (هندسه) زوایای مجاور (که یک خط میانی مشترک دارند)، گوشه های هم کنار

(هندسه) زوایای مجاور (که یک خط میانی مشترک دارند)، گوشه های هم کنار

adjacent angles

adjacent basis

adjacent channel

adjacent channel interference side band interference side band splash monkey chatter

adjacent channel selectiveity

adjacent extreme point

adjacent fundamental product

adjacent lines

adjacent point

adjacent points

adjacent repeats

adjacent rock adjoining rock

adjacent side

adjacent sides

adjacent sound carrier

adjacent strata adjacent beds

adjacent supplementary angles

adjacent vertice

adjacent vertices

adjacent video carrier

adjective dye

adjective law

<hr> معنی : مجاور بودن، افزودن، پیوستن، متصل شدن، متصل کردن، وصلت دادن، پیوسته بودن <hr> معانی دیگر : متصل بودن، هم کنار کردن یا شدن، هم مرز بودن یا کردن، به هم پیوسته کردن، ضمیمه کردن، مجاور بودن به، پیوسته بودن به

معنی : مجاور بودن، افزودن، پیوستن، متصل شدن، متصل کردن، وصلت دادن، پیوسته بودن معانی دیگر : متصل بودن، هم کنار کردن یا شدن، هم مرز بودن یا کردن، به هم پیوسته کردن، ضمیمه کردن، مجاور بودن به، پیوسته بودن به

adjoin

adjoined

adjoined determinant

<hr> معنی : نزدیک، مجاور، همسایه، همجوار، محدود، دیوار بدیوار، متلاقی <hr> معانی دیگر : هم مرز، متصل، پهلوی هم، دیوار به دیوار، هم کنار، پیوسته، adjacent : نظ

معنی : نزدیک، مجاور، همسایه، همجوار، محدود، دیوار بدیوار، متلاقی معانی دیگر : هم مرز، متصل، پهلوی هم، دیوار به دیوار، هم کنار، پیوسته، adjacent : نظ

واژه های حرف "a" - دیکشنری تخصصی