دیکشنری تخصصی

brittle fracture

brittle materials

brittle point

brittle rock

brittle tectonic

brittle temperature

<hr> معنی : تردی، زودشکنی <hr> معانی دیگر : تردی، زودشکنی

معنی : تردی، زودشکنی معانی دیگر : تردی، زودشکنی

brittleness

brittleness temperature

brizziite

<hr> معنی : زن هرزه، پهناور، پهن، عریض، گشاد <hr> معانی دیگر : پر پهنا، گسترده، وسیع، جامع، گشاده، فراخناک، باز، صاف، پخش، آسان فهم، آشکار، واضح، آزاده، لیبرال، اغماضگر، آزادمنش، پر مدارا، با گذشت، بی ادبانه، خارج از نزاکت، قبیح، کلی، اصلی، (زبان شناسی) هجای بلند (مثل صدای a در واژه ی: father)، (در مورد لهجه و گویش محلی) غلیظ، (امریکا - خودمانی - ناخوشایند) زن، ضعیفه

معنی : زن هرزه، پهناور، پهن، عریض، گشاد معانی دیگر : پر پهنا، گسترده، وسیع، جامع، گشاده، فراخناک، باز، صاف، پخش، آسان فهم، آشکار، واضح، آزاده، لیبرال، اغماضگر، آزادمنش، پر مدارا، با گذشت، بی ادبانه، خارج از نزاکت، قبیح، کلی، اصلی، (زبان شناسی) هجای بلند (مثل صدای a در واژه ی: father)، (در مورد لهجه 

broad

broad arbitration clause

broad band feed

broad base terrace

broad cast bond standard broadcast band

broad chest weir

broad crest

broad crest weir

broad crested

broad crested circular weir

broad crested drop

broad crested fall

broad crested fall or broad crested or broad crested

broad crested flood

broad crested weir

broad goods

broad interpretation

<hr> موثر در مقابل گونه های متعددی از ریز زیوی ها (میکرو ارگانیسم ها)، گسترده اثر، دارای گونه های متعدد، گوناگون، چندسان

موثر در مقابل گونه های متعددی از ریز زیوی ها (میکرو ارگانیسم ها)، گسترده اثر، دارای گونه های متعدد، گوناگون، چندسان

broad spectrum

broad tuning

<hr> معنی : پهن باند <hr> معانی دیگر : پهن باند

معنی : پهن باند معانی دیگر : پهن باند

broadband

broadband antenna

broadband channel

broadband exchange

broadband klystron

broadband modem

broadband network

broadband noise

broadbond

broadbond interference

<hr> معنی : داده پراکنی، سخن پراکنی، پخش، منتشر کردن، رساندن، پخش کردن، پراکندن، اشاعه دادن <hr> معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون) سخن پراکنی کردن، (برنامه) پخش کردن، شنوانیدن، برنامه ی پخش شده، اعلام، (اطلاعات و شایعه و غیره) پراکندن، (کشاورزی) تخم را به طور گسترده پراکندن (به جای کاشتن ردیفی)، پراکنده، منتشر، رادیویی و تلویزیونی، پخش کردن ازرادیو

معنی : داده پراکنی، سخن پراکنی، پخش، منتشر کردن، رساندن، پخش کردن، پراکندن، اشاعه دادن معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون) سخن پراکنی کردن، (برنامه) پخش کردن، شنوانیدن، برنامه ی پخش شده، اعلام، (اطلاعات و شایعه و غیره) پراکندن، (کشاورزی) تخم را به طور گسترده پراکندن (به جای کاشتن ردیفی)، پراکنده، منتشر،

broadcast

broadcast application

broadcast channel

broadcast control channel

broadcast network

broadcast planting

broadcast station

broadcast storm

broadcast transmitter

<hr> معنی : اشاعه <hr> معانی دیگر : سخن پراکنی

معنی : اشاعه معانی دیگر : سخن پراکنی

broadcasting

واژه های حرف "b" - دیکشنری تخصصی