دیکشنری تخصصی

brianyoungite

briartite

<hr> معنی : رشوه، پاره، بدکند، رشوه دادن، تطمیع کردن <hr> معانی دیگر : رشوت، بلکفد، بلکفت، پاره دادن، بلکفد دادن، حق السکوت، هر چیزی که شخص را وادار به کاری خلاف قانون یا وجدان کند

معنی : رشوه، پاره، بدکند، رشوه دادن، تطمیع کردن معانی دیگر : رشوت، بلکفد، بلکفت، پاره دادن، بلکفد دادن، حق السکوت، هر چیزی که شخص را وادار به کاری خلاف قانون یا وجدان کند

bribe

<hr> معنی : تطمیع، رشوه، رشوه خواری، خود فروشی، ارتشاء، رشوه گیری، رشاء، پاره ستانی <hr> معانی دیگر : رشوه دهی، بلکفدگیری

معنی : تطمیع، رشوه، رشوه خواری، خود فروشی، ارتشاء، رشوه گیری، رشاء، پاره ستانی معانی دیگر : رشوه دهی، بلکفدگیری

bribery

<hr> معنی : خشت، آجر، اجر گوشه گرد، آجر گرفتن <hr> معانی دیگر : خشت پخته، آجری، به رنگ آجر، مثل آجر، با آجر ساختن یا فرش کردن، آجرکاری، (قدیمی - عامیانه) آدم خوب، اجرگرفتن

معنی : خشت، آجر، اجر گوشه گرد، آجر گرفتن معانی دیگر : خشت پخته، آجری، به رنگ آجر، مثل آجر، با آجر ساختن یا فرش کردن، آجرکاری، (قدیمی - عامیانه) آدم خوب، اجرگرفتن

brick

brick aggregate

brick and mortar

brick baffle

brick ballast

brick burning

brick earth curf

brick fielder wind

<hr> کوره اجر پزی کوره اجرپزی

کوره اجر پزی کوره اجرپزی

brick kiln

brick lining

brick masonry channel

brick on edge coping

brick pavement

brickett

<hr> معنی : خشت مال، آجرچین <hr> معانی دیگر : (محلی) رجوع شود به: brittle، بنایی که با آجر کار می کند

معنی : خشت مال، آجرچین معانی دیگر : (محلی) رجوع شود به: brittle، بنایی که با آجر کار می کند

bricklayer

<hr> معنی : کوره پزخانه، اجرکاری <hr> معانی دیگر : آجرسازی، کارخانه ی آجرپزی، آجر فروشی، چیز یا بخشی که از آجر باشد، سفت کاری

معنی : کوره پزخانه، اجرکاری معانی دیگر : آجرسازی، کارخانه ی آجرپزی، آجر فروشی، چیز یا بخشی که از آجر باشد، سفت کاری

brickwork

bridal or veil fall

<hr> معنی : عروس، تازه عروس <hr> معانی دیگر : بریجت مقدس (رجوع شود به: bridget)، بیوگ، وآیو، وایوگ

معنی : عروس، تازه عروس معانی دیگر : بریجت مقدس (رجوع شود به: bridget)، بیوگ، وآیو، وایوگ

bride

<hr> معنی : پل، جسر، برامدگی بینی، بازی ورق، پل ساختن، اتصال دادن <hr> معانی دیگر : پل زدن، وسیله ی اتصال دو یا چند چیز، متصل کردن، ربط دادن، منتهی شدن به، بخش فوقانی استخوان دماغ (که عینک روی آن قرار می گیرد)، پل بینی، بخش منحنی عینک که روی پل بینی قرار می گیرد، پل عینک، (ویولن و آلات زهی دیگر) خرک، (راه آهن) دروازه (چارچوبی که قطار از زیر آن رد می شود و علائم رانندگی و غیره را بر آن نصب می کنند)، (کشتی) پل فرماندهی، (شیمی) رجوع شود به: hydrogen bond، (دندان سازی) پلی که دندان مصنوعی را به دندان طبیعی وصل می کند، (الکترونیک) پل، (موسیقی) آهنگ کوتاهی که دو قطعه را به هم وصل می کند، بریج (نوعی بازی ورق)، سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد

معنی : پل، جسر، برامدگی بینی، بازی ورق، پل ساختن، اتصال دادن معانی دیگر : پل زدن، وسیله ی اتصال دو یا چند چیز، متصل کردن، ربط دادن، منتهی شدن به، بخش فوقانی استخوان دماغ (که عینک روی آن قرار می گیرد)، پل بینی، بخش منحنی عینک که روی پل بینی قرار می گیرد، پل عینک، (ویولن و آلات زهی دیگر) خرک، (راه آهن

واژه های حرف "b" - دیکشنری تخصصی