دیکشنری تخصصی

cameraless film

<hr> معنی : عکاس، فیلم بردار، ادمیکه با دوربین کار میکند <hr> معانی دیگر : آپاراتچی، متصدی دوربین (فیلمبرداری و تلویزیون) 2ـ فیلم بردار (cinematographer هم می گویند)

معنی : عکاس، فیلم بردار، ادمیکه با دوربین کار میکند معانی دیگر : آپاراتچی، متصدی دوربین (فیلمبرداری و تلویزیون) 2ـ فیلم بردار (cinematographer هم می گویند)

cameraman

camerate

camerolaite

cameronite

camgasite

camiknicker

caminite

camming devices

camouflage fibre

camouflage net

<hr> حفره زیرزمینى، حفره ماسوره( قیف انفجار) علوم نظامى : حفره ماسوره

حفره زیرزمینى، حفره ماسوره( قیف انفجار) علوم نظامى : حفره ماسوره

camouflet

camoyard

<hr> معنی : اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع، خیل، چادر زدن، اردو زدن، منزل کردن، خیمه زدن <hr> معانی دیگر : خیمه سرا، بارگاه، کمپ، پرده سرا، سربازخانه، پادگان، زندان صحرایی، قرارگاه، به اردوگاه رفتن، (برای تفریح و تعطیلات) در چادر یا هوای آزاد زیستن، در اردوگاه جا دادن، گروه، دسته (سیاسی یا نظامی یا عقیدتی)، زندگی سربازی، کلبه، پناهگاه موقت، چادر، (خودمانی) مبتذل، پرادا و اطوار، (در مورد مرد) رفتار زنانه، قر و عشوه، غمزه ی خرکی، چادرزدن بیشتر با out

معنی : اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع، خیل، چادر زدن، اردو زدن، منزل کردن، خیمه زدن معانی دیگر : خیمه سرا، بارگاه، کمپ، پرده سرا، سربازخانه، پادگان، زندان صحرایی، قرارگاه، به اردوگاه رفتن، (برای تفریح و تعطیلات) در چادر یا هوای آزاد زیستن، در اردوگاه جا دادن، گروه، دسته (سیاسی یا نظامی یا عقی

camp

camp boss

campagiform

campanian

campanite

campbell bridge

campbell colpitts bridge

campbell’s law or campbell’s or campbell’s

camphylite

campigliaite

camping mat

<hr> معنی : اردوگاه <hr> معانی دیگر : محوطه ی اردوگاه یا خیمه سرا، مقر اردوگاه موقت

معنی : اردوگاه معانی دیگر : محوطه ی اردوگاه یا خیمه سرا، مقر اردوگاه موقت

campsite

camptonite

camptosaurids or camptosaurid or camptosaurid

camptosaurus

camptospessartite

campylite

<hr> (گیاه شناسی) دارای تخمک خمیده، دارای تخمک واژگون، واژگون تخمک، خمگرا

(گیاه شناسی) دارای تخمک خمیده، دارای تخمک واژگون، واژگون تخمک، خمگرا

campylotropous

cams

<hr> معنی : محور بادامک <hr> معانی دیگر : (مکانیک) محور بادامک، آسه ی بادامک، میل سوپاپ، میل بادامک، میله ای که بچر&nbsp; دنده متصل می شود

معنی : محور بادامک معانی دیگر : (مکانیک) محور بادامک، آسه ی بادامک، میل سوپاپ، میل بادامک، میله ای که بچر دنده متصل می شود

camshaft

camshaft rotation

camstone

camulative extention

camwood

<hr> معنی : قوطی، حلبی، قوطی کنسرو، قادر بودن، قدرت داشتن، امکان داشتن، در قوطی ریختن، زندان کردن، اخراج کردن، توانایی داشتن <hr> معانی دیگر : مخفف:، کانادا، کانادایی، توانستن، کاوستن، یارا بودن، یارستن، احتمال داشتن، (از نظر حقوقی و اخلاقی) حق داشتن، (عامیانه) اجازه داشتن (هم معنی may است)، (مهجور) دانستن، جعبه ی حلبی، ظرف حلبی (در انگلیس tin هم می گویند)، ظرف فلزی دردار، حلب، پیت، سطل دردار، (امریکا - خودمانی) زندان، هلفدان، در قوطی کردن، شیشه کردن (مربا یا ترشی و غیره)، کنسرو کردن، (خودمانی) اخراج کردن، موقوف کردن، جلوگیری کردن، به اندازه ی یک قوطی، کپل، مستراح فرنگی، ناوشکن، (نوار صوتی و غیره) ضبط کردن، امکان داشتن may

معنی : قوطی، حلبی، قوطی کنسرو، قادر بودن، قدرت داشتن، امکان داشتن، در قوطی ریختن، زندان کردن، اخراج کردن، توانایی داشتن معانی دیگر : مخفف:، کانادا، کانادایی، توانستن، کاوستن، یارا بودن، یارستن، احتمال داشتن، (از نظر حقوقی و اخلاقی) حق داشتن، (عامیانه) اجازه داشتن (هم معنی may است)، (مهجور) دانستن، ج

can be imbedded

can body

can body maker

can factory end

can false seam

can flipper

can initial temperature

can light

can liner

<hr> معنی : کنعانی <hr> معانی دیگر : اهل ناحیه ی کنعان (در فلسطین باستان)

معنی : کنعانی معانی دیگر : اهل ناحیه ی کنعان (در فلسطین باستان)

واژه های حرف "c" - دیکشنری تخصصی