دیکشنری تخصصی

composite sill

composite simpson rule

composite sound track

composite specimen effect

composite statement

composite stone

composite storm

composite stream

composite structure

composite surface of failure

composite symbol

composite syscline sysclinorium

composite system

composite terrane

composite trapezoidal rule

composite unconformity

composite unit hydrograph

composite unmber

composite vein compound vein

composite video

composite video display

composite wave filter

composite yarn

composited extract

compositing

<hr> <b>معنی</b> : ترکیب، انشاء، فرمول، قطعه هنری <hr> <b>معانی دیگر</b> : (در کارهای ادبی و هنری) تصنیف، انشا، آهنگ، قطعه ی موسیقی، اثر، تدوین، آهنگسازی، نگارش، سرایش، همنهش، ساخت، آمیزه، (در مورد فیلم و برنامه ی هنری و غیره) تنظیم، همسازگری (پهلوی هم گذاشتن و تلفیق بخش هایی از یک اثر به طوری که برنامه ی کامل و هماهنگی را تشکیل دهد)، (در مورد طلبکاران شرکت ها و اشخاص ورشکسته و غیره) مصالحه، قرار و مدار، همنهشتگی، آمیختگی، حروف چینی

معنی : ترکیب، انشاء، فرمول، قطعه هنری معانی دیگر : (در کارهای ادبی و هنری) تصنیف، انشا، آهنگ، قطعه ی موسیقی، اثر، تدوین، آهنگسازی، نگارش، سرایش، همنهش، ساخت، آمیزه، (در مورد فیلم و برنامه ی هنری و غیره) تنظیم، همسازگری (پهلوی هم گذاشتن و تلفیق بخش هایی از یک اثر به طوری که برنامه ی کامل و هماهنگی را

composition

composition and framing

composition and make up terminal

composition face

composition function

composition indices

composition law

composition need

composition of bijections

composition of correspondences

composition of distribution laws

composition of functions

composition of light

composition of mappings

composition of operators

composition of ratio

composition of relations

composition pendulum

composition plate

composition point

composition probability

composition proposition

composition quotient group

واژه های حرف "c" - دیکشنری تخصصی